کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوایب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوایب
لغتنامه دهخدا
نوایب . [ ن َ ی ِ ](ع اِ) نوائب . مصائب و سختی های زمانه . ج ِ نائبة. رجوع به نائبة شود : ندانسته ای که چون نوایب ایام و حوادث روزگار مجتمع شود... گوهر آن را بر محک عقل باید زد. (سندبادنامه ص 99). هرکه از علوم تواریخ اعراض کند دست زمانه بر وی دراز شو...
-
جستوجو در متن
-
کفه
لغتنامه دهخدا
کفه . [ ک َ ف َ / ف ِ ] (اِ) دف و دایره را گویند. (برهان ). دف و دایره را گویند زیرا که بدان کف زنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). دف و دایره . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ سروری ) : گه بکوبد فرق این پای حوادث چون کفه گه بمالد گوش آن دست نوایب چون رباب .عبدالواس...
-
منعم
لغتنامه دهخدا
منعم . [ م ُ ن َع ْ ع َ] (ع ص ) سخن نرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ): کلام منعم ؛ سخن نرم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || در نعمت . مرفه . آسوده خاطر : کافه ٔ خلایق ... در ضل عواطف این دولت از سموم ستم ... و انیاب نوایب روزگار مرفه و منعم اند. ...
-
نوائب
لغتنامه دهخدا
نوائب . [ ن َ ءِ ] (ع اِ) مصیبت ها. (غیاث اللغات )(ناظم الاطباء). سختی ها. کارهای دشوار. (ناظم الاطباء). ج ِ نائبة. رجوع به نوایب و نائبة شود: هرکه را انیاب نوائب به سموم هموم خسته می گرداند به تریاق اشفاق او تداوی می ساخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 3)...
-
مصروف
لغتنامه دهخدا
مصروف . [ م َ ] (ع ص ) بازگردانیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). برگردانده شده . (یادداشت مؤلف ). معطوف بکاربرده شده . بکاررفته : تعاقب هردو [ شب و روز ] بر فانی گردانیدن جان ... مصروف است . (کلیله و دمنه ). و همت وی [ شاپور ] همه ساله مصروف بودی به گشا...
-
گشاینده
لغتنامه دهخدا
گشاینده . [ گ ُ ی َ دَ / دِ ] (نف ) فاتح . فتاح . مفتّح . بازکننده : گشاینده ٔ بند بسته تویی کیان را سپهر خجسته تویی . فردوسی .گشاینده ٔ بندهای بدی همش رای و هم فره ٔ ایزدی . فردوسی .بختش هر روز فزاینده باددستش هرگاه گشاینده باد. منوچهری .ای گشاینده ...
-
رزاق
لغتنامه دهخدا
رزاق . [ رَزْ زا ] (ع ص ) پیداکننده ٔ روزی و دهنده ٔ آن . (منتهی الارب ). رزق دهنده . (آنندراج ).روزی دهنده . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). بسیار رزق دهنده . (فرهنگ نظام ). روزی بخش . بسیار روزی بخش . بسیار روزی رسان . بسیار روزی ده . (یادداشت مؤلف ) ...
-
مدارا کردن
لغتنامه دهخدا
مدارا کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مهربانی کردن . نرمی نمودن . شفقت و ملایمت نشان دادن : که با زیردستان مدارا کنم ز خاک سیه مشک سارا کنم . فردوسی .ترک من رحمت آشکارا کردهندوی خویش را مدارا کرد. نظامی .خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسدرفق پیش آر و...
-
سموم
لغتنامه دهخدا
سموم . [ س َ ] (ع اِ) باد گرم . ج ، سمائم . (غیاث ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مجمل اللغة) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). باد گرم (ویؤنث ) ج ، سمائم . و برخی گفته اند سموم مخصوص روز است و گاه بشب آید و حرور مخصوص شب و گاه بروز آید. (ناظم ال...
-
مکفوف
لغتنامه دهخدا
مکفوف . [ م َ ] (ع ص ) نابینا. (دهار). نابینا. ج ، مکافیف . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کور و نابینا. (ناظم الاطباء). نابیناکرده . بینای چشم پوشیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بینا و قوی چون زید این دیگر و آن بازمکفوف همی زاید و معل...
-
خسروی سرخسی
لغتنامه دهخدا
خسروی سرخسی . [ خ ُ رَ ی ِ س َ رَ ] (اِخ ) محمدبن علی خسروی سرخسی ، مکنی به ابوبکر حکیم از شاعران دربار امیرشمس المعالی است . شعر اوسراسر حکمت و «در خدمت کافی الکفاة روز بازارها دیده و آن یگانه » خسروی هم در طبقات شعرای عجم مشهور است و هم در طبقات شع...
-
مدارا
لغتنامه دهخدا
مدارا. [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) مدارات . رعایت کردن و صلح و آشتی نمودن . (غیاث اللغات ). رجوع به مداراة و مدارات شود. || سلوک . ملایمت . آرامی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آهستگی . نرمی . رفق . مماشات . راه رفتن با. (یادداشت مؤلف ). تسامح . بردباری . ...
-
ذوالفقار شیروانی
لغتنامه دهخدا
ذوالفقار شیروانی . [ذُل ْ ف َ رِ شیر ] (اِخ ) سیدی است فاضل و کامل و معاصر حکیم خاقانی شروانی و فلکی شروانی و جمال الدین اصفهانی . ظهورش در زمان دولت خوارزمشاهیان و نام نامیش سیدقوام الدین حسین بن صدرالدین علی بوده و مداحی یوسف شاه لر که از جانب اباق...
-
صائن اصفهانی
لغتنامه دهخدا
صائن اصفهانی . [ ءِ ن ِ اِ ف َ ] (اِخ ) صاین الدین علی بن محمدبن محمد تُرکه ٔ اصفهانی (خواجه ...). از علماء و عالم زادگان اصفهان . جد او سیدمحمد ترک و اصل آنان از خجند است ، از این رو به «تُرْکه » معروف گردیده اند. صاین الدین ابتدا نزد برادر بزرگ خود...