کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمونه شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نمونه شدن
لغتنامه دهخدا
نمونه شدن . [ ن ُ / ن ِ مو ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نابه کار شدن . از رواج و رونق افتادن : کتاب و کلک همه کاتبان نمونه شودچو کلک او بنگارد صحیفه های کتاب . معزی . || باژگونه شدن . باطل شدن . تباه گشتن : ز رهنمون بدی نیک ترس خاقانی که رهنمون چو ب...
-
واژههای مشابه
-
نمونه کردن
لغتنامه دهخدا
نمونه کردن . [ ن ُ / ن ِ مو ن َ/ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرمشق قرار دادن . الگو گرفتن . قدوه و پیشوا کردن . (یادداشت مؤلف ) : زندگانی چگونه باید کردچه کسان را نمونه باید کرد؟ اوحدی . || تباه کردن . زشت کردن : ونجنک را همی نمونه کنددر گلستان به زلف و...
-
نمونه سازی
لغتنامه دهخدا
نمونه سازی . [ ن ُ / ن ِ مو ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) اولین نمونه ٔ یک رسم ، نقاشی یا طرحی معماری که فقط معرف تقسیمات عمده ٔ آن است . (فرهنگ فارسی معین ). ساختن یک یا چند عدد از مصنوعی به عنوان نمونه برای مشاهده و تصویب سفارش دهنده ، تا پس از موافقت ا...
-
جستوجو در متن
-
نموداری
لغتنامه دهخدا
نموداری . [ ن ُ / ن ِ ] (حامص ) آشکاری . هویدائی . ظهور. بروز. آشکار شدن یا بودن . || اشتهار. (از ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) نمونه ای .برسبیل شاهد و مثال : و امثله نموداری و رموز و اشارات او پسندیده داشت . (سندبادنامه ص 279).
-
اطراد
لغتنامه دهخدا
اطراد. [اِطْ طِ ] (ع مص ) اطراد امر؛ دنبال هم شدن کار و استقامت یافتن آن . (از اقرب الموارد). پی یکدیگر شدن کار و راست و مستقیم گردیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). راست شدن کاری و پس یکدیگر شدن . (غیاث از صراح و منتخب ).- اطراد یافت...
-
تبلور
لغتنامه دهخدا
تبلور. [ ت َ ب َ وُ ] (ع مص ) بلور شدن یا شبیه به بلور شدن چیزی . (از قطر المحیط). شبیه بلور شدن . (المنجد) . بلوری شدن جسمی . (ناظم الاطباء).جامد براق شدن جسم مایع... این لفظ فارسی است که بشکل مصدر عربی ساخته شده . (فرهنگ نظام ). || (اصطلاح شیمی ) ا...
-
بردمیدن
لغتنامه دهخدا
بردمیدن . [ ب َ دَ دَ ] (مص مرکب ) روییدن و سبز شدن . (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). سر زدن از خاک : همی هر زمان نو برآرد بری چو آن شد کهن بردمد دیگری . اسدی (گرشاسب نامه ص 108).کاش از پی صدهزارسال از دل خاک چون سبزه امید برد...
-
بیرنگ
لغتنامه دهخدا
بیرنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + رنگ ) که رنگ ندارد. که فاقد لون است .بدون رنگ . عدیم اللون : آب ماده ای است بیرنگ . || (اِ مرکب ) نشان و هیولایی باشد که نقاشان و مصوران ، مرتبه ٔ اول بر کاغذ و دیوار بکشند و بعد از آن قلم گیری کنند و رنگ آمیزی نمای...
-
دیافراگم
لغتنامه دهخدا
دیافراگم . (فرانسوی ،اِ) قرصی روزنه دار در دوربین عکاسی و تلسکوب و دوربین یا آلات نوری دیگر که گشادگی یک عدسی یا یکدستگاه نوری را محدود میکند و مانع ورود اشعه ٔ جانبی یک تابه به دستگاه میگردد در طبیعت بهترین نمونه ٔ آن عنبیه ٔ چشم است که با تنگ یا گش...
-
غرار
لغتنامه دهخدا
غرار. [ غ ِ ] (ع اِ) ج ، اَغِرَّة. (اقرب الموارد). دم تیر و نیزه و شمشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : مگر غبار فتنه را که زمان از زمین بلا انگیخته بود تسکین دهد و غرار عنا را که قضا و قدر ازنیام جفا آهیخته بود کُند، کنَد. (جهانگشای جوینی ). || اندک ا...
-
امضاء
لغتنامه دهخدا
امضاء. [ اِ ] (ع مص ) روان کردن و در گذرانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بگذرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). روان گردانیدن . (آنندراج ). راندن . (فرهنگ فارسی معین ). روان گردانیدن فرمان . (غیاث اللغات ). اجرا کردن . عمل کردن : اگر آنچه...
-
روی نمودن
لغتنامه دهخدا
روی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رخ نمودن . نشان دادن چهره و رخسار. آشکار و پیدا شدن . ظاهر شدن . (یادداشت مؤلف ) : شب تیره چون چادر مشکبوی بیفکند و بنمود خورشید روی . فردوسی .چو شاه جهاندار بنمود روی زمین را ببوسید وشد پیش اوی . فردوسی...
-
باژگونه
لغتنامه دهخدا
باژگونه . [ ن َ / ن ِ ](ص مرکب ) واژگونه . عکس . قلب . (برهان قاطع). سرنگون .منکوس . ناراست . (ناظم الاطباء). اندروا. وارونه . (فرهنگ جهانگیری ). مقلوب . باشگونه . واژونه : همه یاوه همه خام و همه سست معانی باژگونه تا پساوند. رودکی .ای پرغونه و باژگون...