نمونه شدن . [ ن ُ / ن ِ مو ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نابه کار شدن . از رواج و رونق افتادن :
کتاب و کلک همه کاتبان نمونه شود
چو کلک او بنگارد صحیفه های کتاب .
|| باژگونه شدن . باطل شدن . تباه گشتن :
ز رهنمون بدی نیک ترس خاقانی
که رهنمون چو بد آید رهت نمونه شود.
|| زشت شدن :
خوب گر سوی ما نگه نکند
گو بکن شو که ما نمونه شدیم .
ای خسروی که بزمت شد خلد را نمونه
با حسن نور رایت خورشید شد نمونه .
|| در تداول ، شهره شدن در کاری به نیکی یا بدی ، چنانکه در آن صفت بدو مثل زنند.