کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقطهگرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گرا
لغتنامه دهخدا
گرا. [ گ َرْ را ] (اِخ ) (طاق ...) طاق گره . بنایی است کوچک که طبق طرح قصرهای هتره ساخته شده و در جاده ٔ بغداد به کرمانشاه واقع است و کاملاً شبیه به معبد بیشاپور میباشد. رجوع به ایران از آغاز تا اسلام تألیف گیرشمن ترجمه ٔ محمد معین ص 325 و طاق گرا ش...
-
گرا
لغتنامه دهخدا
گرا. [ گ َرْ را ] (اِخ ) القطیف کنونی . (ایران باستان ص 212). بندر گرا از جمله ٔ بنادر معروف دوره ٔ ساسانی است . رجوع به ایران باستان ص 1509 و 2080 شود.
-
گرا
لغتنامه دهخدا
گرا. [ گ َرْ را ] (ص ، اِ) گرای . حجام . (غیاث ). سرتراش و دلاک . (برهان ). حلاق . مزین : بمکد واﷲ خواجه بمکد واﷲ... چون کبه بمکد گرا. معروفی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).گر بچخد گردن گرا بزن ورنه قدمگاه نخستین بکن . نظامی .اینچنین گرای خائن را ب...
-
نقطه
لغتنامه دهخدا
نقطه . [ ن ُ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) هولک . (لغت نامه ٔ اسدی ). نقطة. خجک سیاهی بر سپیدی یا عکس آن خجک که بر حرف معجم گذارند. خال . لکه . تیل . داغ . (ناظم الاطباء). کله . دنگ . چیزی قابل اشاره ٔ حسیه غیرقابل انقسام مطلقاً. (یادداشت مؤلف ) : یک نقطه ن...
-
نقطه
لغتنامه دهخدا
نقطه . [ ن ُ طِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کبودگنبد بخش کلات شهرستان دره گز، در 16هزارگزی مشرق کبودگنبد، در دره ٔ گرمسیری واقع است و 184 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ، محصولش غلات و کنجد، شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)...
-
نقطة
لغتنامه دهخدا
نقطة. [ ن ُ طَ ] (ع اِ) خجک سیاهی بر سپیدی یا عکس آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خجک که بر حرف معجمه گذارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). علامتی است شبیه کره ٔ کوچکی که بر زبر یا زیر حروف معجم گذارند تا بدان بعض حرو...
-
نقطه نقطه
لغتنامه دهخدا
نقطه نقطه . [ ن ُ طَ / طِ ن ُ طَ/ طِ ] (ص مرکب ) خال خال . پر خال و نقط : گر ز نصرت نه حامله است چرانقطه نقطه است پیکر تیغش . خاقانی .- نقطه به نقطه ؛ به طور دقت و با کمال دقت . (ناظم الاطباء).
-
دست گرا
لغتنامه دهخدا
دست گرا. [ دَ گ َ ] (نف مرکب ) دست گرای . گراینده به دست . || (ن مف مرکب ) گراییده به دست .مغلوب و زبون . دستگرای . || (اِمص مرکب ) تجربت و امتحان و آزمایش : بای تگین گفت پیشترک روم و دست گرائی کنم و برفت و سنگ روان شد. (تاریخ بیهقی چ فیاض چ 2 ص 742)...
-
طاق گرا
لغتنامه دهخدا
طاق گرا. [ ق ِ گ َرْ را ] (اِخ ) در جاده راه کرند به سر پل کنونی (حدود حلوان قدیم ) بین آبادی سرخه دیزه ، و پاطاق ، گردنه ای است که چون از فراز آن بنشیب شروع شود، در اثناء راه بطاقی رسند که مانند طاق بستان ، از کوه کنده شده و آن طاق به طاق گرا معروف ...
-
نقطه بندی
لغتنامه دهخدا
نقطه بندی . [ ن ُ طِب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان ، در 9هزارگزی جنوب شرقی زنجان ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 313 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات ، محصولش غلات و سیب زمینی و انگور، شغل اهالی زراعت است . (از...
-
نقطه جو
لغتنامه دهخدا
نقطه جو. [ ن ُ طَ / طِ ] (نف مرکب ) نقطه بین . دقیق . باریک اندیش . موهوم طلب : با وهم نقطه جو دهنت گفت درگذرکآن ذره ایم ما که نیائیم در شمار.لنبانی .
-
نقطه دار
لغتنامه دهخدا
نقطه دار. [ ن ُ طَ / طِ ] (نف مرکب ) منقط. منقوط. بانقطه . (یادداشت مؤلف ). خجک دار. خالدار. حرفی که بر زبر یا زیر آن نقطه باشد. (ناظم الاطباء).
-
نقطه گاه
لغتنامه دهخدا
نقطه گاه . [ ق ُ طَ / طِ ] (اِ مرکب ) مرکز. محاط. نقطه گه . کنایه از مقصد حاجت و نیاز دیگران : چنین هفت پرگار بر گرد شاه در آن دایره شه شده نقطه گاه . نظامی .چو پرگار گردون بر آن نقطه گاه به پای پرستش بپیمود راه .نظامی .
-
نقطه گه
لغتنامه دهخدا
نقطه گه . [ ن ُ طَ / طِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) نقطه گاه . محل توجه مردم و مرکز هرچیز : نقطه گه خانه ٔ رحمت توئی خامه بر نقطه ٔ زحمت توئی .نظامی .
-
نقطه وار
لغتنامه دهخدا
نقطه وار. [ ن ُ طَ / طِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند نقطه . چون نقطه : اگر خطت کمر بندد به خونم نیابی نقطه وار از خط برونم .نظامی .