کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نفسگیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نفس
لغتنامه دهخدا
نفس . [ ن َ ] (ع اِ) جان . روح . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از دهار) (از مهذب الاسماء). روان . (ناظم الاطباء). قوه ای است که بدان جسم زنده ، زنده است . (از مفاتیح ) : خواهی پادشاه و خواهی جز پادشاه ه...
-
نفس
لغتنامه دهخدا
نفس . [ ن َ ف َ ] (ع اِ) دم . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). دمه . (دهار) (مهذب الاسماء). هوائی که از دهان موجود زنده در حال تنفس خارج شود. (از بحر الجواهر). و آن جذب نسیم است از راه بینی یا دهان برای ترویح قلب...
-
نفس
لغتنامه دهخدا
نفس . [ ن َ ف َ ] (ع اِ) سخن دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : کتب کتاباً نفسا؛طویلاً. (منتهی الارب ). || جرعه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : اکرع فی الاناء نفساً او نفسین ؛ای جرعة او جرعتین . || سیرابی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم...
-
نفس
لغتنامه دهخدا
نفس . [ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نفساء. رجوع به نفساء شود.
-
نفس
لغتنامه دهخدا
نفس . [ ن ُ ف ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نفساء. رجوع به نفساء شود.
-
نفس
لغتنامه دهخدا
نفس . [ ن ُف ْ ف َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نفساء. رجوع به نفساء شود.
-
گیر
لغتنامه دهخدا
گیر. (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه بخش آبیک شهرستان قزوین . واقع در 47هزارگزی شمال باختر آبیک و 34هزارگزی راه عمومی . محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 122 تن است . آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی ، پنبه ، بنشن و گردو و...
-
گیر
لغتنامه دهخدا
گیر. (اِمص ) بیشتر با مشتقات مصدر کردن و داشتن صرف شود. از گرفتن به معنی بسته شدن و ممنوع شدن باشد. سد و مانع راه چیزی شدن :یک سنگ در راه آب گیر کرده و آب به خانه ٔ ما نمی آید. سیلاب راه را برده بود، اتومبیل ما گیر کرد. (فرهنگ نظام ). || در اصطلاح طب...
-
طیب نفس
لغتنامه دهخدا
طیب نفس . [ ب ِ ن َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح احکام نجوم ) آن است که کوکب در فرح یا در شرف خود باشد و علاوه کوکب نهاری در روز تحت الارض و کوکب لیلی در شب فوق الارض باشد.
-
عیسی نفس
لغتنامه دهخدا
عیسی نفس . [ سا ن َ ف َ ] (ص مرکب ) عیسی دم . مسیحادم . دارای دمی چون دم عیسی جان بخش . ولی ّ کامل که مرده را زنده کند. (آنندراج ). آنکه دمی مانند عیسی دارد و مرده را زنده کند وبیمار را شفا دهد. (فرهنگ فارسی معین ) : زآن رای کآن برادر عیسی نفس زده دو...
-
گنده نفس
لغتنامه دهخدا
گنده نفس . [ گ َ دَ / دِ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) کسی که دَم و نفس او متعفن است . رجوع به گنده دم شود.
-
گرم نفس
لغتنامه دهخدا
گرم نفس . [ گ َ ن َ ف َ] (ص مرکب ) آنکه دم گیرا دارد. (آنندراج ). آنکه دارای نفس قوی و گیرا باشد. (ناظم الاطباء) : در هر جگری شوری از این گرم نفس هست چون صبح مرا حق نفس بر همه کس نیست .صائب (از آنندراج ).
-
نفس آخر
لغتنامه دهخدا
نفس آخر. [ ن َ ف َ س ِ خ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آخر نفس . دم واپسین . نفس بازپس . نفس بازپسین . نفس واپسین .- تا نفس آخر ؛تا دم مرگ . تا واپسین نفس : داد بگسترد و ستم درنبشت تا نفس آخر از آن برنگشت .نظامی .
-
نفس آشکار
لغتنامه دهخدا
نفس آشکار. [ ن َ ف َ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زمین در چهارم فوریه ٔ فرانسوی مطابق بیست و یکم بهمن ماه جلالی و شانزدهم بهمن نفس آشکار می کشد. (یادداشت مؤلف ).
-
نفس ارضی
لغتنامه دهخدا
نفس ارضی . [ ن َ س ِ اَضی ی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فیلسوف هرگاه که گوید نفس ارضی معنی آن خواهد که قوتی است که آغاز قوتها وحرکتهاء گوناگون از وی است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).