کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نعره زنان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زنان
لغتنامه دهخدا
زنان . [ زَ ] (نف ) (از: «زن »، زننده + «آن »، علامت جمع): فردا خانه ٔ فلان به «سینه زنان » ناهار میدهند. امروز تیغزنان محله ٔ فلان در فلان بقعه جمع می شوند. || (از: «زن »، زننده + «آن »، (پسوند بیان حالت ). در حال زدن درحال نواختن و اغلب بصورت قید م...
-
شهقه زنان
لغتنامه دهخدا
شهقه زنان . [ش َ ق َ / ق ِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حالت شهقه زدن . نعره زنان . صیحه زنان : بعد از آن اشعریان بحضرت رسول آمدند شهقه زنان و رجزگویان بدین عبارت : غداً نلقی الاحبه محمداً و حزبه . (تاریخ قم ص 274).
-
لقمه کردن
لغتنامه دهخدا
لقمه کردن . [ ل ُ م َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تلقّم . (زوزنی ). تزقّم . (منتهی الارب ) : عالمی را لقمه کرد و درکشیدمعده اش نعره زنان هل من مزید.مولوی .
-
ویله کنان
لغتنامه دهخدا
ویله کنان . [ وَ / وِ ل َ / ل ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) صفت بیان حالت از ویله کردن . نعره زنان . فریادکنان . || ناله کنان : در او مرغ و نخجیر گشته گروه برفتند ویله کنان سوی کوه .فردوسی .
-
قبا کندن
لغتنامه دهخدا
قبا کندن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کندن قبا. آماده شدن : آصفی مرغ سحر نعره زنان است هنوزگل به صد ناز قبا کنده و واافتاده . خواجه آصفی (از آنندراج ).گشاد بند قبای تو خوش بود لیکن هزار بار بود خوشتر آن قبا کندن .مسیح کاشی (از آنندراج ).
-
جامه دران
لغتنامه دهخدا
جامه دران . [ م َ / م ِ دَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) چاک زنان در جامه . (ناظم الاطباء). درحال جامه دریدن : صبح شد از وداع شب با دم سرد و خون دل جامه دران گرفت کوه اینت وفای صبحدم . خاقانی .خلق چندان جمع شد بر گور اوموکنان جامه دران در شور او. مولوی .اینا...
-
هل من مزید
لغتنامه دهخدا
هل من مزید. [ هََ م ِ م َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ استفهامی ) مقتبس از قرآن (30/50) است . صورت ترکیبی این جمله تأویل به مصدر میشود و به جای «بیشتر خواستن » و «افزون طلبیدن » به کار میرود : هزار شربت زهر ار ز دست او بخورم ز عشق نعره ٔ هل من مزید برخیزد. س...
-
زیره آب دادن
لغتنامه دهخدا
زیره آب دادن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) فریب دادن و وعده ٔ دروغ نمودن ، چه زیره را بوعده ٔ آب فریب داده پرورش دهند. (از فرهنگ رشیدی ). کنایه از فریب دادن و وعده ٔ دروغ کردن . (آنندراج ) : زیره آبی دادشان گیتی و ایشان بر امیدای بسا پلپل که در چشم گما...
-
زیرمیانه
لغتنامه دهخدا
زیرمیانه . [ رِ / رْ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کنایه از ناتوان و زبون . مرادف زیر از میانه . (آنندراج ). کمتر از حد وسط. پست . ناچیز : نامزد غمی ز دهر ای دل خون گرفته هان زیرمیانه خوش نشین چون غم تست بیکران . مجیر بیلقانی (از بهار عجم ).گرچه امام دین بدم...
-
سیمبر
لغتنامه دهخدا
سیمبر. [ ب َ ] (ص مرکب ) اشاره به بدن سفید است . (برهان ) (آنندراج ).دارنده ٔ بدن سفید. (فرهنگ فارسی معین ). سیم تن . سیمین تن . که تن او در سپیدی مانند سیم باشد : چو بگذشت یک چند روز دگربر آن نامور دختر سیمبر. فردوسی .بفرمود تا ساقی سیمبربیارد می لع...
-
شیدا شدن
لغتنامه دهخدا
شیدا شدن . [ ش َ / ش ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دیوانه شدن . (یادداشت مؤلف ). آشفته شدن : عجب از قیصرم آید که بدان ساده دلی است کو ز مسعود براندیشدو شیدا نشود. منوچهری .وین چهره های خوب که در نورش خورشید بینوا شود و شیدا. ناصرخسرو.شیدا شده ام چرا همی ننْ...
-
سجاده
لغتنامه دهخدا
سجاده . [ س َدَ / دِ ] (از ع ، اِ) مخفف سجّاده است : نه جامه کبود و نه موی درازنه اندر سجاده نه اندر وطاست . ناصرخسرو.زاهد آسا سجاده ٔ زربفت بر سر کوه و گردر اندازد. خاقانی .آنجا بود سجاده ٔ خاصش بدست راست وینجا بدست چپ بودش تکیه گاه عام . خاقانی .نع...
-
خوش الحان
لغتنامه دهخدا
خوش الحان . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] (ص مرکب ) خوش آواز. خوش صوت . خوش نغمه : صبوحی زناشویی جام و می راصراحی خطیبی خوش الحان نماید. خاقانی .ای دریغا مرغ خوش الحان من راح روح و روضه و ریحان من . مولوی .چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست روم بگلشن رضوان ...
-
شبگیر
لغتنامه دهخدا
شبگیر. [ ش َ ] (نف ، اِ مرکب ، ق مرکب ) صبح و سحرگاه . (برهان ). وقت سحر. پیش از صبح . اول صبح . (آنندراج ). اول صبح . (فرهنگ نظام ). سحرگاه . (ناظم الاطباء) : گرانمایه شبگیر برخاستی زبهر پرستش بیاراستی . فردوسی .به شبگیر شمشیرها برکشیم همه دامن کوه ...
-
درد خوردن
لغتنامه دهخدا
درد خوردن . [ دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن درد. تحمل درد : یکی را همه ساله رنج است و دردپشیمانی و درد بایدش ْ خورد. فردوسی .تا وصل ترا هجر تو ای ماه فروخورددردی نشناسم که دوصد بار نخوردم . فرخی .همی خور می از بن مخور هیچ دردکه می سرخ دارد دو...