کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نضرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نضرة
لغتنامه دهخدا
نضرة. [ ن َ رَ ] (ع اِمص ) تازگی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). تازه روئی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (دهار). خوبی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شکفتگی درخت . شکفتگی روی . نضارت . حسن لون در نعمت . (یادداشت م...
-
واژههای همآوا
-
نضرت
لغتنامه دهخدا
نضرت . [ ن َ رَ ](ع اِمص ) تازگی . (غیاث اللغات ). نضرة. رجوع به نَضرَة شود : یا در چمن دل او خضرتی و نضرتی ظاهر شود. (سندبادنامه ص 53). حرقت حرفت ادب در او رسیدو در نضرت جوانی و حسرت امانی و عنفوان زندگانی فروشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 391). تکیه بر...
-
نظرت
لغتنامه دهخدا
نظرت . [ ن َ رَ ] (ع اِمص ) نظرة. نگاه کردن : بوسه و نظرت حلال باشد باری حجت دارم بر این سخن ز وچرگر. زینبی (یادداشت مؤلف ).تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهر است . (کلیله و دمنه ).
-
نظرة
لغتنامه دهخدا
نظرة. [ ن َ رَ ] (ع اِ) یکبار نگریستن . (فرهنگ خطی ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). اللمحة بالعجلة؛ با شتاب نظر افکندن ؛ (از اقرب الموارد) (متن اللغة). لمحة. (المنجد). رجوع به نظره شود. || مهربانی . رحمت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از...
-
نظرة
لغتنامه دهخدا
نظرة. [ ن َ ظِ رَ ] (ع اِ) مهلت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (مهذب الاسماء). درنگی در امور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تأخیر و امهال . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد). درنگی و تأخیر در کارها. (ناظم الاطباء). نسئه . (یادداشت مؤلف )....
-
نزرة
لغتنامه دهخدا
نزرة. [ ن َ زِ رَ ] (ع ص ) زن کم فرزند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
ابونضرة
لغتنامه دهخدا
ابونضرة. [ اَ ن َ رَ ] (اِخ ) الغفاری . جمیل بن ابی نضره . رجوع به ابونصر حمیل (با صاد و حاء مهمله ) شود.
-
نضور
لغتنامه دهخدا
نضور. [ ن ُ ] (ع اِمص ) خوبی و تازه روئی . (از آنندراج ) (منتهی الارب ). || (مص ) نضرة. نَضَر. نضارة. (اقرب الموارد) (المنجد). نَضر. (المنجد). رجوع به نَضَر و نضارة شود.
-
نضرت
لغتنامه دهخدا
نضرت . [ ن َ رَ ](ع اِمص ) تازگی . (غیاث اللغات ). نضرة. رجوع به نَضرَة شود : یا در چمن دل او خضرتی و نضرتی ظاهر شود. (سندبادنامه ص 53). حرقت حرفت ادب در او رسیدو در نضرت جوانی و حسرت امانی و عنفوان زندگانی فروشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 391). تکیه بر...
-
نضارة
لغتنامه دهخدا
نضارة. [ ن َ رَ ] (ع اِمص ) تازگی . تازه روئی . خوبی . (منتهی الارب ). در اصل به معنی زیبائی و تابناکی روی است ، سپس در مورد هر فراخی و آسودگی به کار رفته . (از متن اللغة). نضرة. رجوع به نضارت شود. || (مص ) تازه و با آب گردیدن .(از منتهی الارب ). تاز...
-
نضارت
لغتنامه دهخدا
نضارت . [ ن َ رَ ] (ع اِمص ) تازگی . آبداری . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). نضرت . شکفتگی . تازگی . سبزی . (یادداشت مؤلف ). شکفتگی روی . شکفتگی درخت . سرسبزی . نضرت . نضرة. رجوع به نضارة شود : و ریاض از غایت طراوت و نضارت تازه و خندان شد. (جهانگشای...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حرملة العبدی . وی از راویان است و از زینب زن ابی نضره و جز او روایت می کند و نصربن علی و معلی بن اسد و جز این دو از او روایت دارند. صاحب «حافل » او را نام برده است و می گوید که ابن ابوحاتم گفت من او را نمی شناسم . ابن حبان نی...
-
نضر
لغتنامه دهخدا
نضر. [ ن َ ] (ع اِ) زر و سیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) . زر. (غیاث اللغات ). طلا، و گفته اند: نقره . (از اقرب الموارد). عسجد. ذهب . عین . (یادداشت مؤلف ). ج ، نِضار، اَنضُر. || (مص ) ناضر گردانیدن . (از اقرب الموارد) (از...