کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشیمنگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نشیمنگاه
لغتنامه دهخدا
نشیمنگاه . [ ن ِ م َ ] (اِ مرکب ) آنجا که نشینند. (یادداشت مؤلف ). جای نشستن . || آشیانه . لانه . رجوع به نشیمن شود. || آنجای تن که بر او نشینند. مقعد. (یادداشت مؤلف ). || آنچه بر آن نشینند. رجوع به نشیمن شود.
-
جستوجو در متن
-
نشیمنگه
لغتنامه دهخدا
نشیمنگه . [ ن ِ م َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) نشیمنگاه . جای نشیمن . رجوع به نشیمن و نشیمنگاه شود : چه کردید ایدر نه جای شماست که ز آن سو نشیمنگه اژدهاست .اسدی .
-
بروز
لغتنامه دهخدا
بروز. [ ب َ ] (اِ) نزاع و غوغا و همهمه . || چوب نشیمنگاه طیور. (ناظم الاطباء).
-
ترم
لغتنامه دهخدا
ترم . [ ت ُ ] (ع اِ) ترم . رجوع به ترم و ترمه (نشیمنگاه ) شود.
-
صندلی حصیری
لغتنامه دهخدا
صندلی حصیری . [ ص َ دَ ی ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صندلیی که نشیمنگاه آنرا از نی سازند. صندلیی که نشیمنگاه و تکیه گاه آن از نی یا رشته های چرم حصیرباف باشد.
-
صندلی راحت
لغتنامه دهخدا
صندلی راحت . [ ص َ دَی ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صندلیی که براحتی بتوان روی آن نشست و آن چنانست که تکیه گاه و نشیمنگاه صندلی از پارچه ٔ یک تیکه است . بالای پارچه به انتهای تکیه گاه و پائین آن به انتهای نشیمنگاه بسته است .
-
مردنشین
لغتنامه دهخدا
مردنشین . [ م َ ن ِ ] (اِ مرکب ) دو برآمدگی دو سوی نشیمنگاه مستراح . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
چوکی
لغتنامه دهخدا
چوکی . (هندی ، اِ) نشیمنگاه مرتفع و سکو و کرسی است . قراول خانه . محلی که در آن گمرک را جمع کنند. (ناظم الاطباء).- چوکی گماشته ؛ رئیس گمرک جزء. || محافظ و پاسبان . (ناظم الاطباء).
-
یباس
لغتنامه دهخدا
یباس . [ ی َ ] (ع اِ) عورت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فندورة. اِسْت . نشیمنگاه . کون . (از اقرب الموارد). || رسوایی . (منتهی الارب ). || بدی سخت . || (ص ) زن سبک زشت خوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خشک ،چنانکه گویند: أرطب ام یباس . (از اقرب ال...
-
فرودگاه
لغتنامه دهخدا
فرودگاه . [ ف ُ ] (اِ مرکب ) منزل . (یادداشت بخط مؤلف ). محل فرودآمدن . (آنندراج ). || لشکرگاه و معسکر. (ناظم الاطباء). || نشیمنگاه هواپیما. مهبط. (یادداشت بخط مؤلف ). جایی که هواپیماها در آن فرودآیند و مسافران خود را سوار یا پیاده کنند. مَطار. رجو...
-
کون سره
لغتنامه دهخدا
کون سره . [ س ُ رَ / رِ ] (اِمص مرکب ) عمل غیژیدن کودکان و زمین گیران . غیژیدن چنانکه مردمی اشل از دو پای یا کودک پیش ازراه افتادن . رفتن کودک با کشیدن نشیمنگاه بر زمین . غیژیدن در حال نشسته بودن ، چنانکه طفل شیرخوار. و باکردن صرف شود. (یادداشت به خط...
-
جفته
لغتنامه دهخدا
جفته . [ ج ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) لگدی که اسب و شتر و امثال آن اندازند. (برهان ). لگدی که ستور با دو پای خود زند. (نظام ). لگدی که اسب و خر به هر دو پا اندازد. (غیاث ). جفتک . لگد دوپائی ستور. اسکیز. اسکیزه . آلیز. نفح . || کفل و سرین آدم و چارپایان . (ب...
-
عنتر
لغتنامه دهخدا
عنتر. [ ع َ ت َ / ع ُ ت َ / ع ُ ت ُ] (ع اِ) مگس یا خرمگس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خرمگس . (ناظم الاطباء). مگس و گویند مگس ازرق و کبودرنگ ، و یک دانه ٔ آن را عنترة گویند. (از اقرب الموارد). || پستانداری است از راسته ٔ پریمات ها، جزو دسته ٔ میمونها...
-
مکوکب
لغتنامه دهخدا
مکوکب . [ م ُ ک َ ک َ ] (ع ص ) ستاره دار کرده شده . (غیاث ) (ناظم الاطباء). باکوکب . باستاره .کوکب دار. ستاره دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- چرخ مکوکب ؛ منجمان فلک هشتم را خوانند یعنی چرخ پرستاره . (گنجینه ٔ گنجوی ). || آنچه از زر و نقره مسمار د...