کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشیب و فراز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نشیب و فراز
لغتنامه دهخدا
نشیب و فراز. [ ن ِ / ن َ ب ُ ف َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پست و بالا. دشت و کوه . سهل و جبل : رسیدند زی شهر چندان فرازسپه خیمه زد در نشیب و فراز. رودکی .شهریاری که گرفته ست به تدبیر و به تیغاز سراپای جهان هرچه نشیب است و فراز. فرخی .ز مشکلات طریقت ع...
-
جستوجو در متن
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . (اِ) مقابل بالا. (برهان ). ضد فراز که بلند است . (فرهنگ خطی ). نشیب . مقابل فراز. شیو. (رشیدی ) (انجمن آرا). انحدار. حدور.هبوط. سرازیری . پستی . (یادداشت مؤلف ) : شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب فرزند آدمی بتو اندر به شیب و تیب . رودکی .چو آو...
-
فرزند
لغتنامه دهخدا
فرزند. [ ف َ زَ ] (اِ) ولد. نسل . (یادداشت به خطمؤلف ). پسر و دختر هر دو را گویند. (آنندراج ). نسل . (از منتهی الارب ). در پهلوی فْرَزَنْد است و در پارسی باستان فرزئینتی غالباً به پسر و گاه به دختر اطلاق شده است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : شیب تو...
-
سربالایی
لغتنامه دهخدا
سربالایی . [ س َ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) فراز، مقابل سرازیری و نشیب .
-
سرپائین
لغتنامه دهخدا
سرپائین . [ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نشیب . مقابل سربالا و فراز.
-
کنده و رش
لغتنامه دهخدا
کنده و رش . [ک َ دَ / دِ وَ رَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) فراز و نشیب بود که پشته پشته باشد اگر چه دشت بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 221). پستی و بلندی . نشیب و فراز. زمین پشته پشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کنده (به معنی مطلق گودال ) و ...
-
جندان
لغتنامه دهخدا
جندان . [ ج ُ ] (اِخ ) شهریست بزرگوار از شهرستانهای چین . (حدود العالم ) : رسیدند زی شهر جندان فرازسیه خیمه زد در نشیب و فراز. رودکی (از حفان ).
-
سربالا
لغتنامه دهخدا
سربالا. [ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بطرف بالا. بسوی بالا. || فراز، مقابل نشیب و سرازیر و سرپائین . || کوه . (آنندراج ).
-
فرازرسیدن
لغتنامه دهخدا
فرازرسیدن . [ ف َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک شدن : رسیدند زی شهر چندان فرازسپه خیمه زد بر نشیب و فراز. رودکی .... فرازرسید آن حال دید، خیره گشت . (مجمل التواریخ و القصص ). || فرارسیدن : چو هنگام حاجت رسیدی فرازبه آن در جهان دست کردی دراز. نظامی .چ...
-
بانهیب
لغتنامه دهخدا
بانهیب . [ ن َ ] (ص مرکب ) ترسناک . وحشت زده : گهی بر فراز وگهی بر نشیب گهی شادمان و گهی بانهیب .فردوسی .
-
اموت
لغتنامه دهخدا
اموت . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اَمْت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جاهای بلند و پشتهای خرد و نشیب و فراز در چیزی . (آنندراج ). و رجوع به اَمْت شود.
-
پرفریب
لغتنامه دهخدا
پرفریب . [ پ ُ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) پرعشوه . سخت مکار. سخت حیله گر : بدو گفت کای ریمن پرفریب مگر زین فرازی ببینی نشیب . فردوسی .بدانگه که گرسیوز پرفریب گران کرد بر زین دوال رکیب . فردوسی .بخسرو چنین گفت کای پرفریب بپیش فراز تو آمد نشیب . فردوسی .چنی...
-
آدمی
لغتنامه دهخدا
آدمی . [ دَ ] (ع اِ)یک تن از اولاد آدم ابوالبشر. اِنس . اِنسی . انسان . بشر. مردم . مردمی . ناس . اناس . ج ، آدمیین : شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب فرزند آدمی بتو اندر بشیب و تیب . رودکی .چنین گفت ه̍رون مرا روز مرگ مفرمای هیچ آدمی را مجرگ . رودکی ...
-
فراز
لغتنامه دهخدا
فراز. [ ف َ ] (ص ) پهن شده و پخش گردیده . || سرکش ، اعم از مردم نافرمان و اسب سرکش . || بلندشونده و بالارونده . || بلند. (برهان ).- به فراز شدن . فرازرفتن . رجوع بدین کلمات شود. || جمعآمده . (برهان ). در این معنی بیشتر با فعل های آمدن ، آوردن ، شدن ...