کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشگرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نشگرده
لغتنامه دهخدا
نشگرده . [ ن ِ گ ِ دَ / دِ ] (اِ) آلتی است آهنی که بدان کفشدوزان چرم را قطع کنند و به هندی راپی گویند. (غیاث اللغات ). افزاری است صحافان و کفشدوزان و سراجان را که بدان پوست را ببرند و بتراشند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). و آن را شفره نیز گوی...
-
جستوجو در متن
-
ذرب
لغتنامه دهخدا
ذرب . [ ذَ ] (ع اِ) نشگرده ٔ کفشگران . ازمیل اسکاف . شفرة الحذّاء.
-
شفره
لغتنامه دهخدا
شفره . [ ش ُ / ش َ رَ / رِ ] (ع اِ) نشکرده و ابزاری آهنین مر کفشگران را که چرم را بدان تراشند. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). نشگرده . نش کرده . ازمیل . مِحْذی ̍. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شفرة شود.
-
محذی
لغتنامه دهخدا
محذی . [ م ِ ذا ] (ع اِ) نِشگِردَه . ازمیل . شفره . (یادداشت مرحوم دهخدا). آلتی است که بدان چرم دوزان چرم را قطع کنند. (غیاث ). ج ، محاذی . (مهذب الاسماء).
-
ازمیل
لغتنامه دهخدا
ازمیل . [ اِ ] (ع اِ) نشگرده . (تفلیسی ) (مهذب الاسماء). نشگرده ٔ کفشگران که بدان چرم تراشند. (منتهی الارب ). و بهندی آنرا ((راپنی )) گویند. (غیاث اللغات ). شفره . شفرةالاسکاف . (قطر المحیط). محذی . ج ، ازامیل . (مهذب الاسماء). || آهن پاره ای که در ط...
-
ذرب
لغتنامه دهخدا
ذرب . [ ذَ رِ ] (ع ص ) تیز از هر چیزی : سیف ذَرِب ؛ شمشیری تیز، سیف ٌ حدید. لسان ذَرِب ؛ زبان تند و تیز و بد. || مرد بذی ّاللسان ؛ مرد بدزبان . مرد زبان دراز. || تیز زبان . || (اِ) نشگرده . ازمیل . شفرة. ج ، ذُرب .
-
مقد
لغتنامه دهخدا
مقد. [ م ِ ق َدد / م ُق ُدد ] (ع اِ) آهن که بدان پوست تراشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه ). ابزاری آهنین که بدان پوست تراشند. (ناظم الاطباء). نشگرده . (مهذب الاسماء).
-
حاد
لغتنامه دهخدا
حاد. [ حادد ] (ع ص ) ذلق . بُرنده . تیز. سرتیز. نوک تیز ، چون کارد و نشگرده و امثال آن . || تند و آن مرکب از تلخی و حراقه است و فعل او مثل افعال اجزاء اوست . || شدید مانند حمّی یعنی تب . || سخت گرم و حارّ (در طب )، چون بعض داروها. || زبان گز. تیز. ||...
-
نشکرده
لغتنامه دهخدا
نشکرده .[ ن ِ ک ِ دَ / دِ / ن ِ ک َ دَ / دِ ] (اِ) دست افزار کفشدوز و موزه دوز. (لغت فرس اسدی ص 507) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). شفره . (از منتهی الارب ). ذرب . (از منتهی الارب ). از میل . (تفلیسی ). ارمیک . محذی . آلت...
-
چنین
لغتنامه دهخدا
چنین . [ چ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: ادات تشبیه + ضمیر اشاره ) مخفف چون این . بدین گونه . بدینسان . این گونه . این طور. ایدون . در اصل «چون این » بود واو و الف را بجهت تخفیف حذف کردند چنین شد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). این طورو مانند این . این لفظ...
-
ترسا
لغتنامه دهخدا
ترسا. [ ت َ ] (نف / ص ، اِ) ترسنده و بیم برنده و واهمه کننده را گویند. (برهان ). ترسنده . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || نصرانی . (برهان ) (دهار). عابد نصاری که بتازی راهب گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). پهلوی ترساک . ل...