چنین . [ چ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: ادات تشبیه + ضمیر اشاره ) مخفف چون این . بدین گونه . بدینسان . این گونه . این طور. ایدون . در اصل «چون این » بود واو و الف را بجهت تخفیف حذف کردند چنین شد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). این طورو مانند این . این لفظ مرکب از «چ ُ» مخفف «چون » و «این » است پس باید بضم اول باشد چنانچه در هند است . اما تلفظ ایران با کسر است . (فرهنگ نظام ) :
تیزهش تا نیازماید بخت
بچنین جایگاه نگراید.
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد.
گیتیت چنین آمد گردنده بدین سان
هم باد برین آمد هم باد فرودین .
به نشگرده ببرید زن را گلو
تفو بر چنین ناشکیبا تفو.
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانانگرید چنین ابر زار.
چنین گفت هارون مرا روز مرگ
مفرمای هیچ آدمی را مجرگ .
چرات ریش دراز آمده ست و بالا پست
محال باشد بالا چنان و ریش چنین .
گر آهوئی بیا و کنار منت حرم
آرام گیر با من و از من چنین مشم .
دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا
بگریخت تا چنینم دیوانه کرد و شیدا.
چنین بود تا آسمان تیره گشت
همی چشم جنگ آوران خیره گشت .
بدیشان چنین گفت پس زال زر
که ای شیرمردان آهن جگر.
چنین بود تا بوددور زمان
به نوی تو اندر شگفتی ممان .
چنین پروراند همی روزگار
فزون آمد از رنگ گل رنج خار.
پلنگی به از شهریاری چنین
که نه شرم دارد و نه آئین و دین .
بلند قد تو سرو است و روی خوب تو ماه
نه باغ سرو چنان و نه چرخ ماه چنین .
تو چنین فربه و آکنده چرائی پدرت
هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف .
بشاهنامه چنین خوانده ام که رستم زال
گهی بشد ز ره هفت خان بمازندر.
چنان بود پدری کش چنین بود فرزند
چنین بود عرضی کش چنان بود جوهر.
چنان نماید شمشیر خسروان آثار
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار.
گوئی برخ کس منگر جز برخ من
ای ترک چنین شیفته ٔ خویش چرائی .
کارها نو گشت در این حضرت بزرگوار چنین که برانم و براندم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). هرچند چنین است فردا به جنگ روم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353).
چنین باغی نشاید جز که پرخوار امتانی را
که بردارند بر پشت و بگردن بار کیهان را.
چنین گویند که آدم علیه السلام گندم بخورد... (نوروزنامه ). و چنین گویند که نهال انگور را از هرات بهمه ٔ جهان پراگنده . (نوروزنامه ). با خود گفتم که چنین هم راست نیاید. (کلیله و دمنه ).
این شعر که در مدح تو امروز بخواندم
حقا که چنین بود و چنین است و چنین باد.
ابرهه ٔمذکور پیش پادشاه قصه باز نمود که حال ایشان چنین بود، پیل چنین و پرندگان چنین و سنگ چنین زخم چنین . مردن چنین . (از تفسیر مجهول الاسم مائه ٔ هفتم ملکی عبدالعلی صدرالاشرافی ).
به دستم در از دولت خوش عنان
طبرزد چنین شد طبرخون چنان .
حیف باشد بر چنین تن پیرهن
ظلم باشد بر چنین صورت نقاب .
بهیچ دور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مست باده ٔ ازل است .
- چنین باد ؛ مرکب از چنین و صیغه ٔ دعائی از فعل بودن ، امید که بدین گونه بواد. آمین ! به اجابت مقرون باد. تأکیدی در دعاست :
این شعر که در مدح تو امروز بخواندم
حقا که چنین بود و چنان است و چنین باد.