کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشستنگه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نشستنگه
لغتنامه دهخدا
نشستنگه . [ ن ِ ش َ ت َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جای نشستن . آنجا که بر آن می نشینند : کجا فرش را مسند و مرقد است تهمتن بیامد به زابلستان نشستنگهی ساخت در گلستان . فردوسی .نشستنگه فضل بن احمد است . فردوسی .نهادندبر پشتشان تخت زرنشستنگه شاه با تاج و فر.فرد...
-
جستوجو در متن
-
پردرخت
لغتنامه دهخدا
پردرخت . [ پ ُ دِ رَ ] (ص مرکب ) بسیاردرخت . که درخت بسیار دارد. که درختان انبوه دارد : یکی بیشه پیش آمدش پردرخت نشستنگه مردم نیکبخت .فردوسی .
-
جزع یمانی
لغتنامه دهخدا
جزع یمانی . [ ج َ ع ِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مهره ای است که به یمن منسوب است و آنرا جزع یمنی و قسمی از آنرا نیز جزع ظفاری گویند. رجوع به جزع و جزع ظفاری و کتاب الجماهر بیرونی ص 174 شود : ز جزع یمانی یکی گنبدی نشستنگه نامور موبدی . فردوسی .خطخط...
-
طاوس رنگ
لغتنامه دهخدا
طاوس رنگ . [ وو رَ ] (ص مرکب ) هر رنگ که به طلائی زند. به رنگ طاوس . مطوّس : ز پستان آن گاوطاوس رنگ برافراختی چون دلاور پلنک . فردوسی .نشستنگه رود و می ساختندز بیگانه خرگه بپرداختندبدیبا زمین کرده طاوس رنگ ز دینار و دیبا چو پشت پلنگ . فردوسی .ز دیبا ...
-
برفراختن
لغتنامه دهخدا
برفراختن . [ ب َ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) برفرازیدن . برافراختن . برافراشتن . بلند کردن : برفرازد چون بمیدان آلت حربت برندرایت آلت چو آتش آفرازه بر اثیر. سوزنی .- سر کسی به خورشید برفراختن ؛ وی را به پایگاه بلند رساندن : بدو گفت من چاره سازم ترابخورشید ...
-
فخر
لغتنامه دهخدا
فخر.[ ف َ ] (ع مص ) چیره شدن بر کسی در مفاخرت . || چیره شدن بر کسی در نبرد. رجوع به فخار شود. || نازیدن . (منتهی الارب ). مباهات . بالیدن . فخار. فخارة. افتخار. (یادداشت بخط مؤلف ). خودستایی به خصال و مباهات به مناقب و مکارم چه درباره ٔ خود وچه دربا...
-
مطران
لغتنامه دهخدا
مطران . [ م َ / م ِ ] (معرب ، اِ)بزرگ و مهتر ترسایان و این عربی محض نیست . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). سرکرده ٔ نصاری و سرگروه و مهتر آنان و گویند مطران اکثر زنجیر بر اندام خود پیچیده دارد. (از غیاث ) (از آنندراج ). رئیس کهنه و آن مادون بطرک و ...
-
خرگه
لغتنامه دهخدا
خرگه . [ خ َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف خرگاه که جا و محل وسیع باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || چادر خیمه ٔ بزرگ مدور و سراپرده ٔ بزرگ . (از برهان قاطع) : منیژه بیامد گرفتش ببرگشاد از میانش کیانی کمرنشستنگه رود و می ساختندز بیگانه خرگه بپرداختن...
-
مسند
لغتنامه دهخدا
مسند. [ م َ ن َ ] (ع اِ) جائی که بر آن می نشینند و بر آن تکیه میکنند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بالش بزرگ . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). پشتی . (ناظم الاطباء). تکیه بالش . تکیه گاه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ت...
-
ازدر
لغتنامه دهخدا
ازدر. [ اَ دَ ] (ص مرکب ) (از: از + دَر) درخور. سزاوار. لایق . (جهانگیری )(برهان ). شایسته . مناسب . حری . زیبنده . زیبای . (برهان ). برازنده . شایان . مخصوص . برای . بجهت : فرستاد بر میمنه سی هزارگزیده سوار ازدر کارزار. فردوسی .بیاراستند ازدر جهن جا...
-
سختی
لغتنامه دهخدا
سختی . [ س َ ] (حامص ) مقابل سستی . (آنندراج ) : زمین زراغن بسختی چو سنگ نه آرامگاه و نه آب و گیا. بهرامی .در نرمی و سختی نصیحت باز نگیرم از او در هیچ جای . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316).همچو سنگ است تیرش از سختی دم او همچو دم ّ فلماخن . نجیبی .گروگان خ...
-
شاد
لغتنامه دهخدا
شاد. (ص ) خوشوقت . خوشحال . بیغم . بافرح . (برهان قاطع). خوش و خرم . (آنندراج ). رام . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ذیل رام ). در پهلوی «شاد» و در اوستا «شات َ» بوده و در سنسکریت «شات َ» بمعنی خوشحال شدن هم هست . (فرهنگ نظام ). مسرور. شادان . شادمان ....
-
بیگانه
لغتنامه دهخدا
بیگانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) غیر. ناآشنا. (غیاث ). مقابل یگانه . (آنندراج ). مقابل آشنا. (از ناظم الاطباء). مقابل خودی . (یادداشت مؤلف ). اجنبی . غریبه . خارجی . غریب و اجنبی و کسی که از مردم آنجا نباشد. (از ناظم الاطباء). اجنبی . غیر. بیرونی . ...
-
مجلس
لغتنامه دهخدا
مجلس . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) محل نشستن . مجلسة مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). محل نشستن مردمان . ج ، مجالس . (ناظم الاطباء). نشستنگاه . نشستنگه . نشستن جای . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || محل اجتماع و انجمن و محفل و مجمعجهت شو...