کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نسر طائر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نسر طائر
لغتنامه دهخدا
نسر طائر. [ ن َ رِ ءِ ] (اِخ ) یکی از صور شمالی فلک که چون عقابی به پر توهم شده ، و ستاره ای از قدر اول هم در این صورت واقع است که آن را نیز نسر طائر نامند و ذنب العقاب در این صورت است و صورت نسر طائر را شاهین و عقاب نیز خوانند. (یادداشت مؤلف ). شکل...
-
واژههای مشابه
-
چاه نسر
لغتنامه دهخدا
چاه نسر. [ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور که در 30 هزارگزی جنوب فدیشه واقع شده . جلگه و معتدل است و 277 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات و تریاک ، شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافی...
-
جستوجو در متن
-
قعود
لغتنامه دهخدا
قعود. [ ق َ ] (اِخ ) صلیب ، و آن نام چهار ستاره است پشت نسر طائر. (یادداشت مؤلف ).
-
نسران
لغتنامه دهخدا
نسران . [ ن َ ] (اِخ ) نسرین . به صیغه ٔ تثنیه ، نام دو ستاره است ، یکی نسر طایر و دیگری نسر واقع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نسر و نسر طائر و نسر واقع شود.
-
ذنب العقاب
لغتنامه دهخدا
ذنب العقاب . [ ذَن َ بُل ْ ع ُ ] (اِخ ) نام ستاره ای روشن در صورت عقاب یعنی بر صورت نسر طائر.
-
نشادر
لغتنامه دهخدا
نشادر. [ ن ُ /ن ِ دِ ] (ع اِ) نوشادر. ملح بوتیه . عقاب . طائر. نسر. مُشاطه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نوشادر شود.
-
کبوترصفت
لغتنامه دهخدا
کبوترصفت . [ ک َ ت َ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) کبوتروار. کبوترآسا : بهر آن نامه کبوترصفت آید ز فلک نسر طائر که پرافشان به خراسان یابم .خاقانی .
-
اشتر
لغتنامه دهخدا
اشتر. [ اُ ت ُ ] (اِخ ) بر مجره چند ستاره بود پس از نسر طائر بر صورت شتری و کف الخضیب بر کوهان آن بود. بعد از ردف یا ذنب الدجاجة، بر مجره چند ستاره در روشنی بیکدیگر نزدیک برمی آیند بر صورت شتری و عوام آنرا اشتر خوانند. از آن ستارگان یکی که در پیش می ...
-
نسرین
لغتنامه دهخدا
نسرین . [ ن َ رَ ] (اِخ ) نسران . به صیغه ٔ تثنیه ، نسر طایر و نسر واقع. (ناظم الاطباء). رجوع به نسر و نسر طائر و نسر واقع شود : اینت شهباز کز پی چو منی صید نسرین کرده ای نهمار. خاقانی .گفت کآن شهباز در نسرین گردون ننگردبر کبوتر پر گشاید اینت پنداری ...
-
دفیف
لغتنامه دهخدا
دفیف . [ دَ ] (ع مص ) قریب زمین پریدن طائر یا بر زمین نشسته جنبانیدن هر دو بال را. (از منتهی الارب ). حرکت دادن پرنده دو بال خود را، چون کبوتر. و در حدیث است که «یؤکل ما دف لا ما صف »؛ یعنی پرنده ای که در پرواز بالهای خود را حرکت دهد، چون کبوتر، نه ...
-
ریزه خوار
لغتنامه دهخدا
ریزه خوار. [ زَ / زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) ریزه خور. که خرده های ریز پس مانده ٔ کسی را بخورد. ریزه خور : درگاه سیف دین را نقد است خوان رضوان ادریس ریزه خوارش و ارواح میده آور. خاقانی .جهد کن تا ریزه خوار خوان دل باشی از آنک نسر طائر را مگس بینی چو دل...
-
مسمن
لغتنامه دهخدا
مسمن . [ م ُ س َم ْ م َ ] (ع ص ) فربه شده . (از منتهی الارب ). چاق شده . چاق . فربه . پروار. پرورده . پرواری . فربه کرده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- مرغ مسمن ؛ مرغ پرواری و چاق . مرغ فربه و پرچربی . مرغ با روغن سرخ کرده : همی برگشت گرد قطب جدی چو گرد ...
-
آشیانه
لغتنامه دهخدا
آشیانه .[ ن َ / ن ِ ] (اِ) آشیان و مترادفات آن : مرا خورد خون بود بر جای شیردر آن آشیانه بسان اسیر. فردوسی .بل دهر درختی است نَفْس مرغی وین کالبد او را چو آشیانه . ناصرخسرو.تو زآشیانه ٔ باز سپید خاسته ای ز بازخانه نپرّد بهیچ حالی بوم . سوزنی .ز گرد ر...