کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نسبت کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نسبت کردن
لغتنامه دهخدا
نسبت کردن . [ ن ِ ب َ ک َ دَ] (مص مرکب ) منسوب داشتن . منتسب داشتن : آن را که هر شریفی نسبت بدو کنندزیرا که از رسول خدای است نسبتش . ناصرخسرو.باد نسبت به ما کند زیراک هیچ بِن هیچ را پدر مائیم . خاقانی .- کسی را به صفتی نسبت کردن ؛ او را بدان متهم سا...
-
واژههای مشابه
-
نسبت حکمیه
لغتنامه دهخدا
نسبت حکمیه . [ ن ِ ب َ ت ِ ح ُ می ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) علاقه ای که میان موضوع و محمول به طریق اثبات یا نفی واقع باشد، چنانکه : العالم حادث و زید قائم و زید لیس بقائم و العالم لیس بقدیم ، چنانکه آوردن کلمه ٔاست یا نیست در...
-
نسبت داشتن
لغتنامه دهخدا
نسبت داشتن . [ ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) منتسب بودن . منسوب بودن : بتی کو نسبت از نوشاد دارددلم هر ساعتی نوشاد دارد. امیرمعزی . || نسب داشتن : همچو گرگان ربودنت پیشه است نسبتی داری از کلاب و ذئاب . ناصرخسرو. || ربط داشتن . مربوط بودن : گل نسبتی ندارد ...
-
نسبت پذیر
لغتنامه دهخدا
نسبت پذیر. [ ن ِ ب َ پ َ ] (نف مرکب ) قبول نسبت کننده . تعلق پذیر. مربوط. متعلق : همه بود را هست اوناگزیربه بودِ کس او نیست نسبت پذیر.نظامی .
-
حرف نسبت
لغتنامه دهخدا
حرف نسبت . [ ح َ ف ِ ن ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: الفی است که دراواخر بعضی نعوت فایده ٔ نسبت دهد، چنانکه فراخا و درازا و پهنا و باریکا و باشد که نونی درافزایند و گویند فراخنا و درازنا و معنی آن فراخی و درازی است ، الاّ آنکه این ال...
-
جستوجو در متن
-
اسناد دادن
لغتنامه دهخدا
اسناد دادن . [ اِ دَ ] (مص مرکب ) نسبت دادن نسبت کردن . اضافه کردن . || حمل کردن (در منطق ).
-
اسناد کردن
لغتنامه دهخدا
اسناد کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نسبت کردن . اسناد دادن .
-
تکذیب کردن
لغتنامه دهخدا
تکذیب کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نسبت دروغگویی بکسی دادن و انکار کردن . (ناظم الاطباء). به دروغ نسبت کردن کسی را. گفتن که دروغ است . دروغزن داشتن کسی را. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
شیطنت کردن
لغتنامه دهخدا
شیطنت کردن . [ ش َ / ش ِ طَ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فضولی کردن کودکان . || حیله بازی و مکر نسبت به دیگری .
-
تعفیل
لغتنامه دهخدا
تعفیل . [ ت َ ] (ع مص ) اصلاح فنج کردن و نسبت نمودن کسی را به سوی آن . (منتهی الارب ). اصلاح عفل کردن و نسبت نمودن کسی را به سوی آن . (ناظم الاطباء). رجوع به عفل و رجوع به فَنج شود.
-
تخطئه کردن
لغتنامه دهخدا
تخطئه کردن . [ ت َ طِ ءَ / ءِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خطا گرفتن در کار از کسی . نسبت خطا به کسی دادن . بدگویی کردن از کسی . کسی را به بدی منسوب کردن .
-
ابخال
لغتنامه دهخدا
ابخال .[ اِ ] (ع مص ) بخیل یافتن کسی را. زفت دیدن کسی را. || به بخل ، به بخیلی ، به زفتی نسبت کردن . || بخیلی کردن . || بخیل شدن .
-
اقتراش
لغتنامه دهخدا
اقتراش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) با هم به نیزه کارزار کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کسب کردن . || سعایت کردن نسبت بکسی و بدی نمودن . (از اقرب الموارد).