کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نرماده 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نرمایه
لغتنامه دهخدا
نرمایه . [ ن َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) نرماده . رجوع به نرماده شود. || (اِ مرکب ) نوعی شتر بزرگ جثه . (یادداشت مؤلف ).
-
نر و ماده
لغتنامه دهخدا
نر و ماده . [ ن َ رُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نرماده . لولب . (مهذب الاسماء).
-
نرمادگی
لغتنامه دهخدا
نرمادگی . [ ن َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نرماده بودن . خنثی بودن . صفت نرماده . رجوع به نرماده شود. || (اِ مرکب ) چیزهائی که بدان قفل بسته شود و آن را در عرف هند جهر گویند. (آنندراج ). چفت رزه ٔ در. (ناظم الاطباء) : هست از اهل هند امّید گشایش سادگی کار...
-
دکدکة
لغتنامه دهخدا
دکدکة. [ دَ دَ ک َ ] (ع مص ) پر کردن حفره را از خاک . (از اقرب الموارد). || زدن شتر نرماده شتر را. (از ذیل اقرب الموارد، بنقل از تاج ).
-
شفاعت خواه
لغتنامه دهخدا
شفاعت خواه . [ ش َ ع َ خوا / خا ] (نف مرکب ) شفاعت خواهنده . شفیعشونده . درخواست بخشایش کننده .خواهشگر. شافع. شفیع. (یادداشت مؤلف ) : اگر محمد اندر مقام محموداست گناه امّت خود را ز حق شفاعت خواه ... سوزنی .راهنمای خلق به طریق هُدی و شفاعت خواه امت ب...
-
خنثی
لغتنامه دهخدا
خنثی . [ خ ُ ثا ] (اِ) بسریانی سریش را گویند و آن چیزی است که صحافان و کفشدوزان بکار برند. (برهان قاطع). نباتی است برگ آن چون برگ گندنا با ساقی املس و ریشه های دراز و فارسی آن سریش است . (بحر الجواهر). برواق ، اسفودالس تیقلیش . ابجة. سریش . چریش . (ی...
-
چرخ گردان
لغتنامه دهخدا
چرخ گردان . [ چ َ خ ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) چرخ گردون . فلک . آسمان . سپهر. چرخ گردنده . آسمان و فلک گردنده . چرخ روان . چرخ متحرک : همه پند پیرانش آید بیادازآن پس دهد چرخ گردانش داد. فردوسی .همین چرخ گردان بر او بگذردچنین داند آنکس که دارد خر...
-
مرقع
لغتنامه دهخدا
مرقع. [ م ُ رَق ْ ق َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از ترقیع. رجوع به ترقیع شود. || اکثر استعمال آن به معنی ژنده است که آن را بر سر ودوش کشند بطور چادر یا ردائی ، و از این شعر حافظ:در آستین مرقع پیاله پنهان کن که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است معلوم می شو...