چرخ گردان . [ چ َ خ ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) چرخ گردون . فلک . آسمان . سپهر. چرخ گردنده . آسمان و فلک گردنده . چرخ روان . چرخ متحرک :
همه پند پیرانش آید بیاد
ازآن پس دهد چرخ گردانش داد.
همین چرخ گردان بر او بگذرد
چنین داند آنکس که دارد خرد.
این نشانیها ترا بر وعده ٔ ایزد گواست
چرخ گردان این نشانیها برای ما کند.
قرار چشم چه داری به زیر چرخ چو نیست
قرار هیچ به یک حال چرخ گردان را.
چه گوئی که فرساید این چرخ گردان
چو بیحد و مر بشمرد سالیانرا.
ازین چرخ گردان و اجرام تابان
وزین باد و آتش بهم چون دو خواهر.
بی نوا چون کافر درویش نه دنیا نه دین
مدبرا آخر ز مادر بر چه طالع زاده ای
یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آر
یا زن آسا چرخ گردان ، چند ازین نرماده ای .
رجوع به چرخ و چرخ گردنده و چرخ روان شود.