کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نجاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نجاره
لغتنامه دهخدا
نجاره . [ ن ِ رَ / رِ ] (ص ) مخفف خوش نجاره یعنی اصیل . در لغت عرب نِجار بمعنی نژاد و اصل است و گمان میکنم در فارسی آن را نجاره کرده اند و بمعنی اصیل و نجیب به کار برده اند، آنگاه که خوش نجاره گفته اند، و گاهی هم که نجاره ٔ تنها گفته اند همین معنی خو...
-
واژههای مشابه
-
نجارة
لغتنامه دهخدا
نجارة. [ ن ِ رَ ] (اِخ ) آبکی است شور مقابل صفینه . (منتهی الارب ). در دوروزه راه از مکه . (معجم البلدان ).
-
نجارة
لغتنامه دهخدا
نجارة. [ ن ِ رَ ] (ع اِمص ) درودگری . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (مهذب الاسما). حرفه ٔ نجار. (المنجد).
-
نجارة
لغتنامه دهخدا
نجارة. [ ن ُ رَ ] (ع اِ) تراشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تراشه ٔ چوب . (ناظم الاطباء). آنچه هنگام نجاری و تراشیدن چوب به زمین ریزد. (از المنجد).
-
جستوجو در متن
-
نجارت
لغتنامه دهخدا
نجارت . [ ن ِ رَ ] (ع اِمص ) درودگری . نجاری . (یادداشت مؤلف ). نجارة. رجوع به نجارة شود.
-
نجاری
لغتنامه دهخدا
نجاری . [ن َج ْ جا ] (حامص ) درودگری . (ناظم الاطباء). نجارت . نجارة. دروگری . درگری . عمل نجار. رجوع به نجار شود.- امثال :کار بوزینه نیست نجاری .
-
درودگری
لغتنامه دهخدا
درودگری . [ دُ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل درودگر. حرفه ٔ درودگر. نجاری و شغل چوب تراشی . (ناظم الاطباء). نجارة. (منتهی الارب ) (دهار): هوشنگ ... دیوان را قهر کرد و آهنگری و درودگری و بافندگی پیشه آورد. (نوروزنامه ). درودگری کار بوزینه نیست . (کلیله و دمن...
-
هیدخ
لغتنامه دهخدا
هیدخ . [ هََ / هَ ِ دَ ] (اِ) اسب تند و تیز و جهنده است و به عربی طمر خوانند و بجای خاء جیم هم آمده است . (برهان ) (شعوری ) (آنندراج ). اسبی نیک جنگی . (نسخه ای از اسدی ). هی به معنی اسب و دخ به معنی خوب . (آنندراج ) (انجمن آرا). اسب نوزین . (حاشیه ٔ...
-
مخ
لغتنامه دهخدا
مخ . [ م َ / م ُ ] (اِ) زنبور و آن جانوری باشد پرنده و گزنده . (از برهان ). زنبور. (ناظم الاطباء) . || لجام سنگینی باشد که بر اسب و استر سرکش زنند . (برهان ) (ناظم الاطباء). لگامی بود سنگین که بر اسبان و استران بی فرمان نهند تا رام شوند. (لغت فرس اسد...