کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناگزیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناگزیر
لغتنامه دهخدا
ناگزیر. [ گ ُ ] (ق مرکب ) از: نا (نفی ، سلب ) + گزیر [ از: گزیردن = گزردن ]. ناچار. لاعلاج . لابد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناچار. (مؤیدالفضلاء). ناچار. لاعلاج . بالضرور. (غیاث اللغات ). لاعلاج . بیچاره . ناچار. مجبورانه . بطور اجبار. بطور ضرور...
-
واژههای مشابه
-
ناگزیر شدن
لغتنامه دهخدا
ناگزیر شدن . [ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ناچار شدن . مجبور شدن . درمانده و لاعلاج گشتن . رجوع به ناگزیر شود. || واجب شدن . لازم آمدن . ضرورت یافتن : کنون آفرین تو شد ناگزیربه ما هرکه هستیم برنا و پیر. فردوسی .چنین گفت با طوس گودرز پیرکه ما را کنون جنگ ...
-
ناگزیر کردن
لغتنامه دهخدا
ناگزیر کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناچار کردن . وادار کردن .- ناگزیر کردن از ؛ واداشتن به . مجبورکردن به . رجوع به ناگزیر شود.
-
جستوجو در متن
-
ناگزیری
لغتنامه دهخدا
ناگزیری . [گ ُ ] (حامص مرکب ) ناچاری . لاعلاجی . لابدی . ضرورت . لزوم . وجوب . اضطرار. ناگزیر بودن . رجوع به ناگزیر شود.
-
ناگزور
لغتنامه دهخدا
ناگزور. [ گ ُ ] (ص مرکب ) ناگزیر : از این خوان پرجیفه روزی ندارم بجز آنکه باشد از او ناگزورم . مجد همگر (از آنندراج ).رجوع به ناگزیر و ناگزر شود.
-
آمیختنی
لغتنامه دهخدا
آمیختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور آمیختن . ازدرِ آمیختن . که آمیختن آن ناگزیر بود.
-
ناگزر
لغتنامه دهخدا
ناگزر. [ گ ُ زِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مخفف ناگزیر است که ناچار و لاعلاج باشد. (برهان قاطع). ضروری .ناگزیر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ناچار. (ناظم الاطباء). ناگزران . ناچار. لابد. (انجمن آرا) : ناگزیر زمانه باد بقات تا زچار و نه و سه ناگزر است . انوری...
-
آویختنی
لغتنامه دهخدا
آویختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور آویختن . ازدرِ آویختن . که آویختن آن ناگزیر و واجب باشد.
-
چارناچار
لغتنامه دهخدا
چارناچار. (ق مرکب ) چار و ناچار. ناگزیر. (آنندراج ). بالضروره . (آنندراج ). لاعلاج . اجباراً.
-
ناگزاران
لغتنامه دهخدا
ناگزاران . [ گ ُ ] (نف مرکب ) ناگزیر. ضرور. لابد. ناگذر. (آنندراج ). رجوع به ناگزیران شود.
-
ناچار شدن
لغتنامه دهخدا
ناچار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجبور شدن . ناگزیر شدن . لاعلاج شدن . (ناظم الاطباء). درماندن . اضطرار.
-
مجبور کردن
لغتنامه دهخدا
مجبور کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناگزیر کردن . داشتن به ... واداشتن به . به ستم داشتن بر کاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
اذراء
لغتنامه دهخدا
اذراء. [ اِذْ ذِ ] (ع مص ) اذراء به ؛ مضطر کردن به . مُلجاء کردن به . ناچار و ناگزیر کردن از: اِذَّرَاءَه ُ الیه ؛ مضطر کرد آن را بسوی وی .