کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نامی
لغتنامه دهخدا
نامی . (اِ) مکتوب . کتاب . (ناظم الاطباء). نامه . فرمان . (برهان قاطع). رجوع به نامه شود.
-
نامی
لغتنامه دهخدا
نامی . (اِخ ) (الشریف ...) ابن عبدالمطلب بن حسن بن ابی نمی الثانی . وی به انتقام خون برادرش با شریف محمدبن عبداﷲ حکمران مکه جنگید و او را بکشت و خودصد روز بر مکه حکمرانی کرد و سپس متواری و کشته شد به سال 1039 هَ . ق . رجوع به الاعلام زرکلی ج 4 شود.
-
نامی
لغتنامه دهخدا
نامی . (اِخ ) (ملا...) شمسی . از پارسی گویان هند است و این رباعی را مؤلف تذکره ٔ صبح گلشن به نام او ثبت کرده است :ای دل پی یار ناتوانی بس نیست ای دیده ٔ زار خونفشانی بس نیست عمری است که یار رفت و جان با او رفت هان ای تن زار زندگانی بس نیست .جز این ا...
-
نامی
لغتنامه دهخدا
نامی . (اِخ ) (منشی ...) محمدحسن بن محمدبخش . از پارسی گویان هند است . وی در قرن سیزدهم در بانده ٔ هندوستان میزیسته و بامؤلف تذکره ٔ شمع انجمن معاصر بوده است . او راست :دلم محراب کعبه ابروی جانانه میداندعجب تر اینکه چشم مست را میخانه میدانداگر روشند...
-
نامی
لغتنامه دهخدا
نامی . (اِخ ) احمدبن محمد دارمی مصیصی ، مکنی به ابوالعباس و مشتهر به نامی . از شاعران و ادبای عرب و مداح سیف الدوله است . او را با متنبی معارضاتی بوده . اوراست : دیوان شعر، الامالی ، القوافی . وی بسال 370 یا 371 یا 399 هَ . ق . در حلب درگذشت . از اشع...
-
نامی
لغتنامه دهخدا
نامی . (ص نسبی )(از: نام + ی ، نسبت ) پهلوی نامیک به معنی نامور. مشهور. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) . صاحب نام نیک . مشهور. معروف . (آنندراج ) (انجمن آرا). کسی که نام نیک او مشهور شده باشد. (فرهنگ نظام ). مشهور. معروف . نامدار. (ناظم الاطباء). داستا...
-
نامی
لغتنامه دهخدا
نامی . (ع ص ) اسم فاعل از نُمُوّ. (اقرب الموارد). رجوع به نموشود. || بالنده . نموکننده . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). بالان . روینده . رویا. || شجر و نبات و حیوان و مقابل آن صامت است ، از قبیل سنگ و غیر آن . (ا...
-
واژههای مشابه
-
نیک نامی
لغتنامه دهخدا
نیک نامی . (حامص مرکب ) حسن شهرت . خوش نامی . نیک نام بودن : جز از نیک نامی و فرهنگ و دادز رفتار گیتی مگیرید یاد. فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 19).به آسایش و نیک نامی گرای گریزان شو از مرد ناپاک رای . فردوسی .اگر توشه مان نیک نامی بودروان مان بدان سر گرامی ...
-
زنده نامی
لغتنامه دهخدا
زنده نامی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نیکنامی . خوشنامی . جاویدانی نام : خوب کرداری ز بهر زنده نامی کرده اندزنده نامی بهتر است از زندگی لحم و عظام . سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).میوه ٔ من مدح و آب زندگانی اندر اوزنده نامی حاصل آید چون بدو در بنگ...
-
هم نامی
لغتنامه دهخدا
هم نامی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم نام بودن . نسبت دو تن که به یک نام خوانده شوند : روز بهرام و رنگ بهرامی شاه با هر دو کرده هم نامی .نظامی .
-
تباه نامی
لغتنامه دهخدا
تباه نامی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) بدنامی . زشت نامی : هرکس که ببارگاه سامی نرسداز ناکسی و تباه نامی نرسد.سعدی .
-
تبه نامی
لغتنامه دهخدا
تبه نامی . [ ت َ ب َه ْ ] (حامص مرکب ) تباه نامی . رجوع به تباه نامی شود.
-
زشت نامی
لغتنامه دهخدا
زشت نامی . [ زِ ] (حامص مرکب ) به بدی و زشتی مشهور شدن . (از ناظم الاطباء). بدنامی . شهرت یافتن به بدی و زشتی : اگرکردمی بر تو این بد نهان مرا زشت نامی بدی در جهان . فردوسی .بر مهتران زشت نامی بودسپهبد به مردم گرامی بود. فردوسی .در راه مرا که عبدوسم ...
-
روح نامی
لغتنامه دهخدا
روح نامی . [ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روح نامیه : گرنه عرق منبر تستی در اشجار عراق روح نامی اره گشتستی اندر هر شجر. سنایی .رجوع به روح نامیه شود.