کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نامرئی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نامرئی
لغتنامه دهخدا
نامرئی . [ م َ ] (ص مرکب ) نامشهود. لایری . غیرمرئی . ناپیدا. نادیده . || غیب . نادیدنی . رؤیت ناشدنی . رؤیت ناپذیر.- نامرئی شدن ؛ غیب شدن . غایب شدن .
-
جستوجو در متن
-
ناپیدایی
لغتنامه دهخدا
ناپیدایی . [ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) خفاء. نامرئی بودن . غیرمشهود بودن . غیبت . ناپدیدی .
-
نامشهود
لغتنامه دهخدا
نامشهود. [ م َ ] (ص مرکب ) نامرئی . لایری . ناپیدا. نامحسوس . ناپدید. ناپدیدار. نادیدنی . مقابل مشهود. رجوع به مشهود شود.
-
ناپدیدی
لغتنامه دهخدا
ناپدیدی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) غیبت . (مهذب الاسماء). نامشهود بودن . نامرئی بودن : ای باغ ارم به بی کلیدی فردوس فلک به ناپدیدی .نظامی .
-
لایری
لغتنامه دهخدا
لایری . [ ی ُ را ] (ع ص مرکب ) (از: لا +یری ) که بدیده درنیاید. نامشهود. پوشیده . نامرئی .
-
ناآشکار
لغتنامه دهخدا
ناآشکار. [ ش ْ / ش ِ ] (ص مرکب ) ناپدید. ناپیدا. خفی . غیر مکشوف . نامشهود. نامرئی . نهفته . || تاریک . مقابل روشن . مبهم . غیر واضح . در پرده . مقابل آشکار. رجوع به آشکار شود.
-
غایب بودن
لغتنامه دهخدا
غایب بودن . [ ی ِ دَ ] (مص مرکب ) غیبت داشتن . غیبوبت داشتن . نامرئی بودن . لایری شدن . حضور نداشتن . تغایب .(منتهی الارب ). و رجوع به غایب شدن شود : که آن کس خورد این خورشهای پاک که غایب نباشد ورا زیر خاک .نظامی .
-
حشیشةالذهب
لغتنامه دهخدا
حشیشةالذهب . [ ح َ ش َ تُذْ ذَ هََ ] (ع اِمرکب ) گیاهی که به گمان اکسیریان پس از ذوب برفها به لبنان روید به روز نامرئی و شبانگاه درشت و فروزان دیده شود. و خاصیت آن زر کردن فلزات است .
-
ندیدنی
لغتنامه دهخدا
ندیدنی . [ ن َ دی دَ ] (ص لیاقت ) غیرقابل رؤیت . که نتوان دیدش . که به چشم نیاید. نامرئی .لایری . ناپدید. || که درخور دیدن نیست . که لایق دیدن و تماشا نیست . که تعریف و تماشائی ندارد. که دیدنش باب طبع و پسند خاطر و مورد رغبت نیست . مقابل دیدنی به مع...
-
ناپدیدار شدن
لغتنامه دهخدا
ناپدیدار شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غیب شدن . غایب شدن . گم شدن . نامرئی شدن : در آن بیابان بی پایان ناپدیدار شد. (سندبادنامه ص 144).و ز آنجا چون پری شد ناپدیداررسیدندآن پریرویان پری وار. نظامی .دگر ره ز شه ناپدیدار شد.نظامی .
-
نابدید
لغتنامه دهخدا
نابدید. [ ب ِ ] (ص مرکب ) مقابل بدید. (شعوری ). غایب . (منتهی الارب ). ناپیدا. که دیده نشود. نامرئی . ناپدید. پنهان . و رجوع به ناپدید شود : بحر عشق یار بی پایان و ساحل نابدیددر مطلب بی شمار و قعر دریا نابدید . ابوالمعانی (از شعوری ).کاروان گر نابدید...
-
ندیده
لغتنامه دهخدا
ندیده . [ ن َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دیده نشده . رؤیت ناشده . نادیده . پنهان از نظر. نامرئی : خدای ندیده . || (ق مرکب ) بی آنکه ببیند. بدون رؤیت .- ندیده خریدن ؛ بی مشاهده و معاینه و دیدن خریدن . || (ن مف مرکب ) ندیدبدید. نودولت . نوکیسه . تازه...
-
جبل فاران
لغتنامه دهخدا
جبل فاران . [ ج َ ب َ ل ِ ] (اِخ ) کوه فاران همان کوهی است که خداوند هنگام آمدن از آنجاتجلی خود فرمود، و رأی معتبر آن است که کوه فاران جزء جنوبی کوههائی است در شمال شرقی دشت که بنی اسرائیل در آنجا گردش کردند که فعلاً آن را کوه مفرعه گویند و عین قادش...
-
اترج
لغتنامه دهخدا
اترج . [ اُ رُج ج ] (معرب ، اِ) ج ِ اُتْرُجَّه (معرب از فارسی ترنج ). مَتک . (زمخشری ). زرین درخت . (ریاض الأدویه ). باتو. اُترُنجه . تُرنج . (زمخشری ). و فی شرح الفصیح للمرزوقی : الأترج فارسی معرب . (المزهر). تفاح مائی . (برهان ). بعض لغت نامه نوی...