کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نافض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نافض
لغتنامه دهخدا
نافض . [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) تب لرزه . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رعدةالحمی . (معجم متن اللغة). تب سرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). تب لرزه ، مذکر آید ویقال : اخذته حمی بنافض و حمی نافض بالاضافه و الوصف .(منتهی الارب ) (از معجم ...
-
واژههای مشابه
-
تب نافض
لغتنامه دهخدا
تب نافض . [ ت َ ب ِ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تب لرزه . رجوع به تب لرزه شود.
-
واژههای همآوا
-
نافذ
لغتنامه دهخدا
نافذ. [ ف ِ ] (ع ص ) درگذرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نفوذکننده . درگذرنده . فرورونده . (ناظم الاطباء). نفوذکننده . (فرهنگ نظام ) روا. روان : به رای روشن مهر و به قدر عالی چرخ به حزم ثابت کوه و به عزم نافذ باد. مسعودسعد.در درنگ و حزم ثابت کوه شو...
-
جستوجو در متن
-
تب سرد
لغتنامه دهخدا
تب سرد. [ ت َ ب ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نافض . تب لرزه . (بحر الجواهر). تبی که از بسیار لرزه ٔ آن تبدار نتواند خویشتن را از لرزه نگاه دارد. (قانون کتاب چهارم حمیات )[ : سکیینج ] نافض را که بپارسی تب سرد یا لرزه گویند زایل کند. (ذخیره ٔ خوارزم...
-
صالب
لغتنامه دهخدا
صالب . [ ل ِ ] (ع ص )نعت فاعلی از صَلْب . || (اِ) استخوان پشت از دوش تا بن سرین . (منتهی الارب ). مازه ٔ پشت . (مهذب الاسماء). || تب لرز سخت . (منتهی الارب ). تب سخت همراه لرزه . خلاف نافض . (اقرب الموارد). تب گرم یعنی تبی که در وی لرزه و سرما نباشد....
-
تب لرزه
لغتنامه دهخدا
تب لرزه . [ ت َ ل َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) حمی نافض . و آن تبی است که درآن لرزش بدن با حرکات غیرارادی حاصل شود. (از بحر الجواهر). نافض . (منتهی الارب ). راجف . (منتهی الارب ). تب باره و تبی که با لرز همراه باشد. (ناظم الاطباء). تب صفراوی و با لفظ بستن ...
-
لرز
لغتنامه دهخدا
لرز. [ ل َ ] (اِمص ) لرزیدن . رَعشه . لخشه . رِعدَه . ارتعاد. ارتعاش . ارتعاج . لزره . لرزش . رَجفه . اهتزاز. یازه . (برهان ). تزلزل . تضعضع. فسره . قشعریره . فراخة : خود پیشت آفتاب چو من هست سایلی کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند. خاقانی .گر بزه ماندی ک...
-
خفقان
لغتنامه دهخدا
خفقان . [ خ َ ف َ ] (ع اِ) طپش دل . تپش دل . حرکت اختلاجی که عارض قلب شود چون لرزه ای که در نوبه عارض تمام تن شده باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). حرکت اختلاجیه ای است که عارض قلب شود بسبب چیزی که باعث آزار آن شود. قرشی گوید مقصود ما در این مورد از لفظاخت...
-
لرزه
لغتنامه دهخدا
لرزه . [ ل َ زَ / زِ ] (اِمص ) اسم از لرزیدن . لرزش . لرز. رَجفه . رعشه . قرقفه . نحواء. وَزَغ . ارتعاد. رعدة [ رِ دَ / رَ دَ ] ارتعاش . فسره . تضعضع. تزلزل . اهتزاز.یازه . اِرتعاج . اِرتجاج ، اَصیص . ارزیز. نَفضی ̍. نفیضی . نِفضی ̍. کصیص . اَفکل . (...