تب لرزه . [ ت َ ل َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) حمی نافض . و آن تبی است که درآن لرزش بدن با حرکات غیرارادی حاصل شود. (از بحر الجواهر). نافض . (منتهی الارب ). راجف . (منتهی الارب ). تب باره و تبی که با لرز همراه باشد. (ناظم الاطباء). تب صفراوی و با لفظ بستن و زدن و گرفتن و افتادن مستعمل است . (آنندراج ). به اضافت «تب ِ لرزه » و قطع اضافت «تب ْلرزه » هر دو آمده است . (آنندراج ) :
به گرمی بر آن کوکبه بانگ زد
کزان بانگ تب لرزه بر مانگ زد.
چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر
روان کند خوی تب لرزه از مسام خیال .
انگشت ارغنون زن رومی بزخمه بر
تب لرزه ٔ تناتتنانا برافکند.
تب لرزه یافت پیکر خاک از فراق او
هم مرقد مقدس او شد شفای خاک .
ز سختی که زد بر سرش گرز را
برافتاد تب لرزه البرز را.
تب لرزه شکست پیکرش را
تبخاله گزید شکرش را.
چنان زد بتندی بر او گرز را
تب ِ لرزه افتاد البرز را.
زمین از تب ِ لرزه آمد ستوه
فروکوفت بر دامنش میخ کوه .
رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.