کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناصحیح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
رطب
لغتنامه دهخدا
رطب . [ رَ طَ ] (ع مص ) تر و خشک گفتن . (منتهی الارب ). تر و خشک گفتن . صحیح و ناصحیح گفتن . (ناظم الاطباء).
-
خداناپسند
لغتنامه دهخدا
خداناپسند. [ خ ُ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) مورد ناخشنودی خدا. آنچه خدا را پسند نیفتد. || کنایه از غیرموافق با حقیقت . امر غیرصواب . ناصحیح ، نادرست . نااستوار.
-
بی قاعده
لغتنامه دهخدا
بی قاعده . [ ع ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + قاعده ) بی نظم و ترتیب . (آنندراج ). بی نظم و بدون ترتیب . || بدون اساس . (ناظم الاطباء). || ناصحیح و نادرست . (ناظم الاطباء). برخلاف رسم . و رجوع به قاعده شود.
-
چل وچوانداز
لغتنامه دهخدا
چل وچوانداز. [ چ ِ ل ُ چ َ اَ ] (نف مرکب ) ناشر خبرهای دروغین و بی اساس . آنکه اخبار و شایعات بی اصل و ناصحیح در افواه پراکند. یاوه سرا. جاعل و ناشر خبرهای دروغ . کسی که چل وچواندازی پیشه دارد. چوانداز و خبرساز. و رجوع به چل وچو و چل وچو افتادن و چل ...
-
بی حساب
لغتنامه دهخدا
بی حساب . [ ح ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی شمار. (ناظم الاطباء). بیشمار و بی اندازه . (فرهنگ فارسی معین ) : این دهد مژده بعمری بی حساب و بی عددو آن کند عهده بملکی بی کران و بیشمار. منوچهری .باران رحمت بی حساب همه را رسیده . (گلستان ). و خرج بی حساب روا ...
-
غلفتی کردن
لغتنامه دهخدا
غلفتی کردن .[ غ ِ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه غلفتی کردن لحاف ، ابره را به آستر دوختن و پنبه را مساوی گستردن در میان آن دو. زیره و ابره ٔ لحاف یا توشک و امثال آن را چون کیسه به هم دوختن تا در آن پنبه یا پشم نهند و بار دیگر با خطوط یا گلها آ...
-
رطب و یابس
لغتنامه دهخدا
رطب و یابس . [ رَ ب ُ ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تر و خشک . (یادداشت مؤلف ). || کنایه از دو گونه سخن بی معنی و خوب است : لارطب و لایابس الا فی کتاب مبین . (قرآن 59/6). (یادداشت مؤلف ).کنایه از سخن صحیح و ناصحیح . (فرهنگ فارسی معین ).- رطب و یابس...
-
خبط
لغتنامه دهخدا
خبط. [ خ َ ] (ع اِمص ) در بین فارسی زبانان مصدر خبط عربی در موارد زیر بکار میرود: آمیختگی عقل با جنون . (از ناظم الاطباء). || اشتباه . رفتن به راه غلط. عدم بینایی در کاری . (از ناظم الاطباء). || لغزش . بسر افتادگی : تا که پیش از خبط بگشاید رهی تانیفت...
-
خیکی
لغتنامه دهخدا
خیکی . (ص نسبی ) منسوب به خیک .آنچه در خیک گذارند و حمل کنند. (یادداشت مؤلف ).- آلوخیکی ؛ آلویی که پس از خشک شدن در خیک میریزند و کمی به آن آب میزنند و نگاه می دارند که مرطوب باشد. (یادداشت مؤلف ).- پنیر خیکی ؛ نوعی پنیر است که در خیک نگاهداری می...
-
قیچاجی خانه
لغتنامه دهخدا
قیچاجی خانه . [ ق َ / ق ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خیاطخانه در دستگاه صفویه ، جایی که لباس و جامه شاه و امرای دولت را در آنجا می دوخته اند. خیاطخانه ٔ دولتی . در سازمان اداری حکومت صفوی آمده ، املای اصطلاح ترکی قیچاجی غیرمعمول و ناصحیح بنظر میرسد، زیرا...
-
واقع
لغتنامه دهخدا
واقع. [ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از وقوع . رجوع به وقوع شود. || حاصل . (اقرب الموارد). || آنکه سنگ آسیا را نقر کند. || مرغ که بر درخت باشد یا لانه گرفته باشد. (اقرب الموارد). || مرغ فرود آینده از هوا. (منتهی الارب ) (آنندراج ).- نسر واقع . رجوع به ذیل ...
-
ناک
لغتنامه دهخدا
ناک . (ص ، اِ) آلوده . آغشته ، و بر هر مغشوشی ، یعنی هر چیز که در آن غش داخل کرده باشند استعمال کنند عموماً و مشک و عنبر مغشوش را گویند خصوصاً. (از برهان قاطع). عنبر و مشک وعبیر و امثال آن بود که مغشوش باشد و بعضی حصر در مشک مغشوش کرده اند و گروهی گف...
-
علم
لغتنامه دهخدا
علم . [ ع ِ ] (ع مص ) دانستن . || یقین کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || دریافتن . (منتهی الارب ). ادراک . (اقرب الموارد). || استوار کردن . (از منتهی الارب ). اتقان . (از اقرب الموارد). || (اِمص ، اِ) یقین . || فضل . (ن...
-
گئومات
لغتنامه دهخدا
گئومات . [ گ ِ ] (اِخ ) گوماتا. غاصب تاج و تخت هخامنشی که در زمان مسافرت کمبوجیه پسر کوروش بزرگ به مصر خود را بنام بردیا برادر پادشاه معرفی و سلطنت را غصب کرد. مرحوم پیرنیا در ایران باستان آرد: راجع به این واقعه یک سند رسمی که قسمتی از کتیبه ٔ بیستون...
-
درست
لغتنامه دهخدا
درست . [ دُ رُ ] (ص ، ق ، اِ) کل . تام . کامل . تمام . (ناظم الاطباء). تمام و غیر ناقص . (غیاث ). که کم نیست : سنگ این نانوا درست است . مقابل کم : وزن یا سنگ درست ؛ که کم نباشد. سنگ تمام . سنگ حق . || وافیه . بخوبی . بسزا. بتمامی .(یادداشت مرحوم دهخد...