کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناشی از زهر اگینی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
علی ناشی
لغتنامه دهخدا
علی ناشی ٔ. [ ع َ ی ِ ش ِءْ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن وصیف بغدادی . مشهور به ناشی ءالاصغر. رجوع به ناشی ءالاصغر (علی بن عبداﷲ...) شود.
-
ناشی ٔ الاکبر
لغتنامه دهخدا
ناشی ٔ الاکبر.[ ش ِ ئُل ْ اَ ب َ ] (اِخ ) [ الَ ... ] عبداﷲبن محمدبن شرشر الناشی ، مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن شرشر . رجوع به عبداﷲبن محمد ناشی و رجوع به الانساب سمعانی و الاعلام زرکلی و اعیان الشیعه ذیل حرف ن شود.
-
ناشی صغیر
لغتنامه دهخدا
ناشی صغیر. [ ی ِ ص َ ] (اِخ ) رجوع به ناشی ءالاصغر شود.
-
جستوجو در متن
-
بی زهر
لغتنامه دهخدا
بی زهر. [ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زهر) فاقد سم . - مار بی زهر ؛ مار که زهر ندارد. که زهر آن گرفته شده باشد. || بی مضرت . رجوع به زهر شود.
-
زهر نوشیدن
لغتنامه دهخدا
زهر نوشیدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) خوردن زهر. نوشیدن سم . || تحمل طعن دیگران نمودن . (از آنندراج ).
-
زهر
لغتنامه دهخدا
زهر. [ زُ هََ ] (ع اِ) سه شب از اول ماه مانند غرر . (از اقرب الموارد).
-
زهردار
لغتنامه دهخدا
زهردار. [ زَ ] (نف مرکب ) صاحب زهر. جانور یا گیاهی که سم دارد. سامه . سوام : مار زهردار. مقابل بی زهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حیوان زهردار؛ جانوری که دارای زهر باشد. (ناظم الاطباء) : کشت خال لب توام آری مگس شهد زهردار بود. میرخسرو (از آنندراج ). ...
-
جحال
لغتنامه دهخدا
جحال . [ ج َ ] (ع اِ) زهر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). زهر کشنده . (مهذب الاسماء).
-
زهربیز
لغتنامه دهخدا
زهربیز. [ زَ ] (نف مرکب ) غربال کننده ٔ زهر. بیزنده ٔ زهر. || در بیت زیر (در صفت شمشیر) ظاهراً بمعنی به زهر آمیخته آمده است : کشید آبگون آتش زهربیززدش بر سر و ترک و یال از ستیز. اسدی (گرشاسبنامه ).رجوع به زهر شود.
-
زهر خندیدن
لغتنامه دهخدا
زهر خندیدن . [ زَ خ َ دی دَ] (مص مرکب ) خندیدن از روی خشم و تلخی : زهر خندد بخت بد برزورق آن خاکسارکآتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند. خاقانی .عاشق همه زهر خندد از عشقت گر عشق اینست از این بتر خندد. خاقانی .رجوع به زهرخند شود.
-
زهر دادن
لغتنامه دهخدا
زهر دادن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) زهر خوراندن به کسی . مسموم کردن . (فرهنگ فارسی معین ). کسی را با خورانیدن زهر مسموم کردن یا کشتن . زهر خوراندن به کسی . (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : به فرجام شیرین بدو زهردادشدن آن دختر خوب قیصرنژاد. فردوسی .گرم تو ز...
-
چیزخور کردن
لغتنامه دهخدا
چیزخور کردن . [ خوَرْ / خُرْ / ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسموم کردن . زهر دادن . زهر به خوردِ کسی دادن . زهر دادن برای کشتن یا ایجاد عیب و نقصی . سم خورانیدن کسی را بی آگاهی او. او را برای دیوانگی یا عاشق شدن یا کشتن بی علم او زهر خورانیدن : فلان وزیر را چ...
-
زهر
لغتنامه دهخدا
زهر. [ زَ ] (اِ) معروف است و به عربی سم گویند. (برهان ) (از جهانگیری ). سم و هر ماده ای که قابل بروز فساد و اختلالات زیاد در بدن حیوانی باشد و نیز مورث مرگ آن گردد و هر ماده ٔ مفسد و مهلکی که محتوی در بدن بعضی حیوانات بود مانند افعی و عقرب و جز آن . ...
-
ذوالخاصیة
لغتنامه دهخدا
ذوالخاصیة. [ ذُل ْ ی َ ] (ع ص مرکب ) آنکه تأثیر بصورت نوعیّه کند اعم ّ از اینکه زهر باشد یا دفع زهر کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).