کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناشنوا 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
درشت گوش
لغتنامه دهخدا
درشت گوش . [ دُ رُ ] (ص مرکب ) کر و ناشنوا. (آنندراج ). کودن و کسی که خوب نشنود. (ناظم الاطباء).
-
طرشان
لغتنامه دهخدا
طرشان . [ طَ ] (ع ص ) ناشنوا. کر. (دزی ج 2 ص 36).
-
سیماب در گوش
لغتنامه دهخدا
سیماب در گوش . [ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که گوش او کر باشد. (برهان ). کنایه از کسی که آواز نشنود یعنی کر باشد. (غیاث ). ناشنوا. کر.(فرهنگ رشیدی ). کنایه از گران گوش و کر و ناشنوا. (آنندراج ). || (حامص مرکب ) سیماب در گوشی . ناشنوایی . کری . (...
-
سخن نیوش
لغتنامه دهخدا
سخن نیوش . [ س ُ خ َ ] (نف مرکب ) سخن شنو. شنونده . مقابل کر و ناشنوا : ماهی به روی لیکن ماه سخن نیوشی سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی . فرخی .تا از برای گفت و شنود است خلق راگوش سخن نیوش و زبان سخن گزار.سوزنی .
-
سیماب در گوش ریختن
لغتنامه دهخدا
سیماب در گوش ریختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از ناشنوا و کر کردن . (از انجمن آرا) : همه گیتی است بانگ هاون اما نشنود خواجه که سیماب ضلالت ریخت در گوش اهل خذلانش . خاقانی (از آنندراج ).صهیل تازیان آسمان جوش زمین را ریخته سیماب در گوش .نظامی (از ان...
-
کر شدن
لغتنامه دهخدا
کر شدن . [ ک َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) صمم . (دهار) (ترجمان القرآن ). طرش . (منتهی الارب ). اصمام . (یادداشت مؤلف ). ناشنوا گردیدن . از دست دادن قوه ٔ شنوائی . زایل شدن حس سمع : برآمدیکی گرد و برشد خروش همه کر شدی مردم تیزهوش . فردوسی .چون چون و چرا خواس...
-
بلند شنیدن
لغتنامه دهخدا
بلند شنیدن . [ ب ُ ل َ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) به صدای رسا شنیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || کر شدن ای ناشنوا شدن . (غیاث ). کم شنیدن ، و این ظاهراً ترجمه ٔ هندی است . (آنندراج ). سنگین شدن گوش . (ناظم الاطباء). بزحمت مطلبی را شنیدن . (فرهنگ فارسی مع...
-
مصلحتی
لغتنامه دهخدا
مصلحتی . [ م َ ل َ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به مصلحت . از روی مصلحت . بنابه مصلحت .- کَرِ مصلحتی ؛ که برحسب مقتضای حال خود را ناشنوا یا سنگین گوش معرفی کند. آنکه به دروغ ، دانستن امری را ندانسته و ناشنوده نمودن خواهد. (یادداشت مؤلف ).- امثال : کر مصل...
-
مادرزاد
لغتنامه دهخدا
مادرزاد. [ دَ ] (ن مف مرکب ) مادرزاده . همشیره یا برادر از بطن یک مادر، یعنی هم شکم . (آنندراج ). برادر یا خواهری که از شکم یک مادر زاییده شده اند. هم شکم . || طبیعی و خلقی و جبلی . (ناظم الاطباء). مادرآورد. مادرآورده : خرد و مردمیش روزافزون فضل و آز...
-
کالیو
لغتنامه دهخدا
کالیو. [ وْ ] (ص ) نادان . ابله . (برهان ) (از آنندراج ). احمق . (از شعوری ج 2 ورق 356). کالیوه : شبی مست شد آتشی برفروخت نگون بخت کالیو خرمن بسوخت . سعدی . || سرگشته . گیج . حیران . (برهان )(آنندراج ) : آنکه زو عقل کل بود کالیوچه کند نقش نفس و خامه ...
-
صمیم
لغتنامه دهخدا
صمیم . [ ص َ] (ع ص ، اِ) استخوان که بدان قوام عضو است . (منتهی الارب ). || اصل چیزی و خالص و خلاصه ٔ آن . یقال : هو فی صمیم قومه ؛ ای فی خالصهم و لبهم . (منتهی الارب ). خالص . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). بی آمیغ.- رجل صمیم ؛ مرد خالص واحد و جمع د...
-
زیبق
لغتنامه دهخدا
زیبق . [ ب َ / زَ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب جیوه که بمعنی سیماب است . (غیاث ). معرب زیوه که جیوه به جیم تازی مبدل و سیماب مرادف آن است . (آنندراج ). زئبق . معرب ژیوه (جیوه ). (فرهنگ فارسی معین ). مأخوذ از زئبق عربی ، سیماب و جیوه . (از ناظم الاطباء). د...