کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناخوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناخوب
لغتنامه دهخدا
ناخوب . (ص مرکب ) بد. ناخوش . (ناظم الاطباء). ناپسند. ناشایست . (آنندراج ). زشت . کریه . ناپسندیده . پرآهو. عیب ناک . مقابل خوب . رجوع به خوب شود : چنین گفت با رستم اسفندیارکه بر کین طاوس بر خون مار،بریزیم نا خوب و ناخوش بودنه آئین شاهان سرکش بود. فر...
-
واژههای مشابه
-
ناخوب کردن
لغتنامه دهخدا
ناخوب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بد کردن . خطا کردن : به امید بیشی نداد و نخوردخردمند داند که ناخوب کرد. سعدی .دگر روز خادم گرفتش به راه که ناخوب کردی به رای تباه .سعدی .
-
جستوجو در متن
-
نامستحسن
لغتنامه دهخدا
نامستحسن . [ م ُ ت َ س َ ] (ص مرکب ) ناشایسته . مذموم . ناپسند. (ناظم الاطباء). ناخوب . ناپسندیده . مکروه . ذمیمه . || بدشکل . قبیح . زشت . (ناظم الاطباء).
-
نامعروف
لغتنامه دهخدا
نامعروف . [ م َ ] (ص مرکب ) مجهول . غیرمعروف . نکره . (ناظم الاطباء). || ناخوب . ناصواب . ناپسندیده . مذموم . نکوهیده . غیرمعروف . مقابل معروف به معنی خوب و پسندیده و مقبول .
-
بید
لغتنامه دهخدا
بید. [ ب َ ] (ع ص ) ناخوب . هیچکاره : طعام بید؛ طعام هیچکاره . (منتهی الارب ). طعام ردی و هیچکاره . (ناظم الاطباء).
-
کسبوی
لغتنامه دهخدا
کسبوی . [ ک َ ب َ وی ] (ص نسبی ) منسوب است به کسبه که از قراء نسف است . (الانساب سمعانی ) : از فعل زشت و سیرت ناخوب همسری با دیو ابو المظفر خرکنک کسبوی . سوزنی .رجوع به کسبه شود.
-
چاره گزیدن
لغتنامه دهخدا
چاره گزیدن . [ رَ / رِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) تدبیر کردن . اتخاذ تدبیر نمودن : ستاره شمر گفت و خسرو شنیدیکی کژ و ناخوب چاره گزید.فردوسی .
-
رد و بد
لغتنامه دهخدا
رد و بد. [ رَ دُ ب َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) (از: «رد» عربی + «بد» فارسی ) ناسزا و ناخوب . سخنهای کج واکج که در حالت بحث و مکابره بر زبان آرند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ناسزا .
-
نانکو
لغتنامه دهخدا
نانکو. [ ن ِ ] (ص مرکب ) ناخوب . ناپسندیده . غیرمستحسن . قبیح . زشت . نانیکو. که نیکو نیست : نکوکار و بادانش و داددوست یکی رسم ننهد که آن نانکوست . اسدی .بر پشت من از زمانه تو می آیدوز من همه کار نانکو می آید.خیام .
-
کسبه
لغتنامه دهخدا
کسبه . [ ک َ ب َ ] (اِخ ) جایی است [ به ماوراءالنهر] با کشت و برز بسیار. (حدود العالم ). قریه ای است از قرای نسف دارای منبر و بازار و نسبت بدان کسبوی باشد. (یادداشت مؤلف ) (از معجم البلدان ) : از فعل زشت و سیرت ناخوب همسری با دیو ابوالمظفرخرکنک کسبو...
-
معیوب گشتن
لغتنامه دهخدا
معیوب گشتن . [ م َع ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) عیب ناک شدن . دارای عیب شدن . عیب پیدا کردن : چو کافور شد مشک ، معیوب گشت به کافوربر تاج ناخوب گشت . فردوسی .مشک شباب به کافور شیب محجوب شد و موی قیری به بیاض پیری معیوب گشت . (مقامات حمیدی ).
-
خوب شدن
لغتنامه دهخدا
خوب شدن . [ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شفا یافتن . علاج شدن . تندرست گشتن پس از بیماری . علاج پذیرفتن . (یادداشت بخط مؤلف ).- خوب شدن زخم ؛ التیام یافتن آن . || نکو شدن . نیکو گردیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : شد خوب بنیکو سخنت دختر ناخوب دختر بسخن خوب شود ج...
-
دخترک
لغتنامه دهخدا
دخترک . [ دُ ت َ رَ ] (اِ مصغر) دختر کوچک . دخترچه . دختربچه ٔ کودک . مادینه ٔ خردسال : تو چو یکی زنگی ناخوب و پیردخترکان تو همه خوش و شاب زادن ایشان ز تو ای گنده پیرهست شگفتی چو ثواب از عقاب تا تو نیایی ننمایند هیچ دخترکان رویکها از حجاب . ناصرخسرو....