معیوب گشتن . [ م َع ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) عیب ناک شدن . دارای عیب شدن . عیب پیدا کردن :
چو کافور شد مشک ، معیوب گشت
به کافوربر تاج ناخوب گشت .
مشک شباب به کافور شیب محجوب شد و موی قیری به بیاض پیری معیوب گشت . (مقامات حمیدی ).
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معیوب گشتن . [ م َع ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) عیب ناک شدن . دارای عیب شدن . عیب پیدا کردن :
چو کافور شد مشک ، معیوب گشت
به کافوربر تاج ناخوب گشت .