کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناخنک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناخنک
لغتنامه دهخدا
ناخنک . [ خ ُ ن َ ] (اِ مصغر) ماده ٔ فاسدی است که به شکل ناخن در چشم انسان وحیوان پیدا میشود. (فرهنگ نظام ). مرضی است که اگر در چشم آدمی بهم رسد در صورت علاج نکردن زیاده گردد و اگر در چشم اسب و استر بهم رسد، اگر در حال علاج نکنند بکشد و شبیه است به ن...
-
ناخنک
لغتنامه دهخدا
ناخنک .[ خ ُ ن َ ] (اِ مصغر) به هر دو ناخن چیزی را بزور گرفتن . (بهارعجم ). رجوع به ناخنک زدن شود : میبرد وقت ناخنک از مشت همچو تیشه فرو به سنگ انگشت . محمدقلی سلیم (از بهارعجم و آنندراج ).|| پیش از خریدن چیز قابل خوردن از فروشنده قدری از آن را گرفته...
-
واژههای مشابه
-
ناخنک زدن
لغتنامه دهخدا
ناخنک زدن . [ خ ُ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به هر دو ناخن گرفتن و زور کردن . (فرهنگ نظام ). به هر دو ناخن چیزی را به زور گرفتن . (آنندراج ). || مقداری قلیل از چیزی را بی حقی خوردن یا برداشتن . (یادداشت مؤلف ). الواط و اجلاف چون از سر دکان بقال ...
-
ناخنک کردن
لغتنامه دهخدا
ناخنک کردن . [ خ ُ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خاراندن : پشتم را قدری ناخنک کن . (فرهنگ نظام ).
-
جستوجو در متن
-
ناخنکی
لغتنامه دهخدا
ناخنکی . [ خ ُ ن َ ] (ص نسبی ) آن که ناخنک زند. آن که در دکان بقال یا حلوائی بی پرداختن بها از هر چیز مقدار کمی خورد. مشتری که عادت به ناخنک زدن دارد. که اهل ناخنک زدن است .- امثال : خر ناخنکی صاحب سلیقه هم می شود. ناخنکی صاحب سلیقه هم هست .|| نان ...
-
شاخک
لغتنامه دهخدا
شاخک . [ خ َ ] (اِمصغر) شاخ خرد. شاخچه . شعبه . || اکلیل الملک را گویند. (شعوری ) (آنندراج ). دارویی که ناخنک و بتازی اکلیل الملک گویند. (ناظم الاطباء).
-
مظفور
لغتنامه دهخدا
مظفور. [ م َ ] (ع ص ) مردی که در چشم او ناخنه باشد. (منتهی الارب ). مبتلا به ظفره و ناخنک چشم . || آنکه بر وی پیروزمند شده باشند. || گم شده ای که پیدا شده باشد. (ناظم الاطباء).
-
دست شیره ای
لغتنامه دهخدا
دست شیره ای . [ دَ رَ / رِ ] (ص نسبی ) دست کج . ناخنکی . ناخنک زن . که دستش چسب دارد. از هرچه بیند نهانی پاره ای برگیرد: دست شیره ای بودن ؛ دست کج بودن .
-
اکلیل الملک
لغتنامه دهخدا
اکلیل الملک . [ اِ لُل ْ م َ ل ِ ] (ع اِ مرکب ) نام گیاهی که آنرا بسنگ و بسیه نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). گیاهی است . لگومینوز و به زبان لاتینی ملیلوتوس و به فارسی ناخنک گویند. (ناظم الاطباء). رستنیی باشد که به فارسی گیاه قیصر خوانند و آن زرد به س...
-
انقلیا
لغتنامه دهخدا
انقلیا. [ اِ ق ِ ] (یونانی ، اِ) بلغت اهل مغرب دوایی است که آن را بفارسی شنکار گویند و بعربی شجرةالدم خوانند و آن نوعی از سرخ مرداست . برگ آن سرخ به سیاهی مایل می باشد با پیه بز کوهی بر خنازیر نهند نافع بود و بعضی گویند لغت رومی است . (برهان قاطع) (ا...
-
گیاه قیصر
لغتنامه دهخدا
گیاه قیصر. [ هَِ ق َ /ق ِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیاهی است که برگ آن مدور به اندازه ٔ یک درهم و شاخهای او باریک و درشت و صلب و بعضی منبسط بر روی زمین و بعضی را ساق بقدرذرعی و گلش زرد و ریزه و بعضی بنفش و بعضی را سفید و پراکنده و ثمرش مثل غلاف...
-
شبدر
لغتنامه دهخدا
شبدر. [ ش َ دَ ] (اِ) شبذر. نباتی است جنس ینجه .(از آنندراج ). گیاهی است که اسپست نیز گویند. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره ٔ پروانه داران که یکساله یا دوساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. و برخی مرکب از سه برگچه است . گلهایش سفید یا قرمز و ی...
-
اک
لغتنامه دهخدا
اک . [ اَ / َ-َک ْ ] (پسوند) اک ، یعنی کاف ماقبل مفتوح که معمولاً به کلمه ملحق شود بصورت «ک » تنهادر فارسی علامت تصغیر است : پسرک . درختک . دخترک . مردمک . جوانک . رودک . بابک . (یادداشت مؤلف ) : فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای گویی از یارک بدمهراست ا...