کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نابکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نابکار
لغتنامه دهخدا
نابکار. [ ب ِ ] (ص مرکب ) بدکردار. (آنندراج ) (انجمن آرا). شریر. بدکار. بدعمل . بداندیش . بی دین . بی آئین . اوباش . (ناظم الاطباء). شخص بدکردار. محروض . خانع. جواظ. دشنامی است . (یادداشت مؤلف ) : بدان تا بدانستی آن نابکارکه گردن نیازد ابا شهریار. د...
-
جستوجو در متن
-
آشخال
لغتنامه دهخدا
آشخال . (اِ) آخال . سقط. افکندنی . نابکار. آشغال . حثاله .
-
شفر
لغتنامه دهخدا
شفر. [ ش َ ] (ص ) شفک (نابکار و خَلَق شده ). (فرهنگ اوبهی ). رجوع به شفک شود.
-
محروض
لغتنامه دهخدا
محروض . [ م َ ] (ع ص ) بلایه و نابکار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
کری بگوزی
لغتنامه دهخدا
کری بگوزی . [ ] (ص ) چیزی بی کار و بی اعتبار. (آنندراج ). هر چیز نابکار و بی فایده و بی قدر و قیمت . (ناظم الاطباء) .
-
نابکاره
لغتنامه دهخدا
نابکاره . [ ب ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) نابکار. نااهل : هرگز نگشت نیک و مهذب نشدفرزند نابکاره به احسنت و زه .ناصرخسرو.
-
چکاری
لغتنامه دهخدا
چکاری . [ چ ِ ](ص نسبی ) نابکار. (ناظم الاطباء). رجوع به چکاره شود. || باطل . (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاره شود. || بی قدر و حقیر. (ناظم الاطباء).
-
عراقیک
لغتنامه دهخدا
عراقیک . [ ع ِ ی َ ] (ص مصغر) مصغر عراقی ،منسوب به عراق بقصد تحقیر. || خطابی تحقیرآمیز «عراقی » را : و این نابکار عراقیک رادست کوتاه کنی از کرد و عرب . (تاریخ بیهقی ص 527).
-
آشخال برچین
لغتنامه دهخدا
آشخال برچین . [ ب َ ] (نف مرکب ) آشغال برچین . آنکه در کویها چیزهای نابکار چیند تا از فروش یا بکار بردن آن سود برد. || سخت فقیر. سخت ناچیز. سخت فرومایه .
-
قهرة
لغتنامه دهخدا
قهرة. [ ق ُ هََ رَ ] (ع ص ) سوزن کلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زن بدکار و بدعمل و نابکار. (ناظم الاطباء). شریره : امراة قهرة؛ ای شریرة. (اقرب الموارد). ج ، قُهَرات . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
فسادی
لغتنامه دهخدا
فسادی . [ ف َ / ف ِ ] (ص نسبی ) فتنه جو. || سرکش و عاصی . || جنگجو و ستیزه جو. (ناظم الاطباء). || زن فاسد. نابکار. بلایه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
ناسالم
لغتنامه دهخدا
ناسالم . [ ل ِ ] (ص مرکب ) مقابل سالم . بیمار. ناتندرست . مریض . رنجور. علیل . دردمند. || ناسازگار. ناملایم . نامعتدل . || آلوده . مخالف بهداشت : هوای ناسالم . || ناتو. ناقلا. نادرست . نابکار. ماجراجو. ناملایم . آشوب طلب . شرانگیز.
-
نانجیب
لغتنامه دهخدا
نانجیب . [ ن َ ] (ص مرکب ) رذل . پست . بداصل . بدگوهر. بی گوهر. بدگهر. بدنژاد. که اصیل و نجیب و نژاده نیست . || بی عفت . بی عفاف . نابکار. بدکاره . فاحشه . ناپاک . مقابل نجیب : زن نانجیب گرفتنش آسان است و نگاه داشتنش مشکل .
-
متزبع
لغتنامه دهخدا
متزبع. [ م ُ ت َ زَب ْ ب ِ ] (ع ص ) خشمگین و بدخلق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). معربد و خشمناک . (ناظم الاطباء). || بدخواه و نابکار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزبع شود.