کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میگسار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
میگسار
لغتنامه دهخدا
میگسار. [ م َ / م ِ گ ُ ] (نف مرکب ) شرابخوار. (ناظم الاطباء). شراب آلوده یعنی مست مدام . (از شعوری ج 2 ورق 349). شرابخوار چه گساردن به معنی خوردن شراب باشد لاغیر. (برهان ) (آنندراج ). باده خوار. می خوار. می خواره . که شراب نوشد. (یادداشت مؤلف ) : ک...
-
جستوجو در متن
-
ساغرپیما
لغتنامه دهخدا
ساغرپیما. [ غ َ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) باده پیما. باده گسار. میگسار. ساغرگیر. می کش .
-
ساغرنوش
لغتنامه دهخدا
ساغرنوش . [ غ َ ] (نف مرکب ) ساغرنوشنده . باده نوش . باده پیما. باده خوار. میگسار. رجوع به ساغر نوشیدن شود.
-
رودسار
لغتنامه دهخدا
رودسار.(اِ مرکب ) کنار رود. ساحل رود. سر رود : کرده بدرود و فرامش رامش و عشرت تمام نه هوای رودسار و نه نشاط میگسار.مسعودسعد.
-
ساغرگرفته
لغتنامه دهخدا
ساغرگرفته . [ غ َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) باده خوار. میگسار. خراباتی . باده پرست . رجوع به ساغر گرفتن شود.
-
کار گرفتن
لغتنامه دهخدا
کار گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بکار گماشتن . کار راندن . بیگاری : وز آن پس بخوردن گرفتند کارمی و خوان و رامشگر و میگسار.
-
ساغرزن
لغتنامه دهخدا
ساغرزن . [ غ َ زَ ] (نف مرکب ) شراب خورنده . باده پیما. می کش . باده نوش . میخوار. باده خوار. پیاله پیما.قدح پیما. باده گسار. میگسار. رجوع به ساغرزدن شود.
-
قدح نوش
لغتنامه دهخدا
قدح نوش . [ ق َ دَ ] (نف مرکب ) قدح خوار. میگسار : واگذارش که به خون جگر خود سازدکیست صائب که به بزم تو قدح نوش شود.صائب (ازآنندراج ).
-
نبیدخوار
لغتنامه دهخدا
نبیدخوار. [ ن َ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه نبیذ خورد. شرابخوار. میگسار. باده نوش . میخواره : گر رودزن رواست امام و نبیدخواراسبی است نیز آن که کند کودک از قصب .ناصرخسرو.
-
سته گشتن
لغتنامه دهخدا
سته گشتن . [ س ُ ت ُه ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ستوه شدن . عاجز شدن . درماندن : چو از می گران شد سر باده خوارسته گشت رامشگر و میگسار. اسدی .که شد مرگ از آن خوار بر چشم خویش سته گشت و نفرید بر خشم خویش .اسدی .
-
ساغرگیر
لغتنامه دهخدا
ساغرگیر. [ غ َ ] (نف مرکب ) ساغرگیرنده . باده خوار. میگسار. خراباتی . باده پرست . باده گسار : خرقه رهن خانه ٔ خمار دارد پیر ماای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما. خواجو(دیوان ص 48 و373).لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق داوری دارم بسی ، یارب که ر...
-
می گساردن
لغتنامه دهخدا
می گساردن . [ م َ / م ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) می گساریدن . می خوردن . شراب نوشیدن . باده خوردن . باده پیمودن . به شرابخواری پرداختن . (از یادداشت مؤلف ) : شما می گسارید و مستان شویدمجنبید تا می پرستان شوید. فردوسی .ما در این مجلس آراسته چندانکه توان م...
-
مشکسار
لغتنامه دهخدا
مشکسار. [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشک ساره . جای خوشبوی شده از بوی مشک . (ناظم الاطباء). جایی که از مشک و دیگر عطریات معطر باشد. (آنندراج ). معطر. خوشبوی که بوی مشک دهد : که گررای می داری و میگسارهَمَت می بود هم بت مشک سار. اسدی . || مشکین . دارای مشک ...
-
انده شکن
لغتنامه دهخدا
انده شکن . [ اَ دُه ْ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) زایل کننده ٔ اندوه . ازبین برنده ٔ غم و غصه : هم او میگسار است و هم چنگ زن هم اوچامه گویست و انده شکن . فردوسی .یکی پای کوب و دگر چنگ زن سدیگر خوش آواز و انده شکن .فردوسی .