کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میوۀ خشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
میوه دان
لغتنامه دهخدا
میوه دان . [ می وَ / وِ ] (اِ مرکب ) میوه خوری . مِخرَف . ظرفی که در آن میوه نهند. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به میوه خوری شود.
-
میوه رود
لغتنامه دهخدا
میوه رود. [ می وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیزمار باختری از بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 33هزارگزی باختری ورزقان با 215 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
میوه فروش
لغتنامه دهخدا
میوه فروش . [ می وَ / وِ ف ُ ] (نف مرکب ) میوه فروشنده . آنکه میوه می فروشد. (ناظم الاطباء) : ای چشم سر میوه فروشان زنهارجز روی و دل رهی مخوه آبی و نار. سوزنی .میوه فروشی که یمن جاش بودروبهکی خازن کالاش بود. نظامی .آن میوه فروش خوش مثل زدکان غوره ٔ ت...
-
میوه فروشی
لغتنامه دهخدا
میوه فروشی . [ می وَ / وِ ف ُ ] (حامص مرکب ) صفت و شغل میوه فروش . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به میوه فروش شود. || (اِ مرکب ) دکان یا جایی که در آن به فروختن میوه پردازند. محل یا میدان خاص فروش میوه .
-
میوه ناک
لغتنامه دهخدا
میوه ناک . [ می وَ / وِ ] (ص مرکب ) حامل میوه . باردار. (ناظم الاطباء). میوه دار. بارور: ثامر؛درخت میوه ناک . (منتهی الارب ). و رجوع به میوه شود.
-
زبان گنجشک میوه قرمز
لغتنامه دهخدا
زبان گنجشک میوه قرمز. [ زَ گ ُ ج ِ ک ِ وَ / وِ ق ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختی است با برگهای بریده ٔ دندانه دار و گلهای سفید بدبو و میوه های قرمزکه در جنگلهای شمالی ایران میروید. میوه ٔ آن خوراک چهارپایان و پرندگان است . (فرهنگ روستائی بهرامی...
-
جستوجو در متن
-
خشک
لغتنامه دهخدا
خشک . [ خ ُ ] (ص ) مقابل تر. (از برهان قاطع). یابس و چیزی که تری و رطوبت نداشته باشد . (از ناظم الاطباء). یابس . بِسَر. (یادداشت بخط مؤلف ). آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد. آب خود از دست داده . جاف . ضامل . هَشیم . (منتهی الارب ). حَفیف . (دهار...
-
خشک
لغتنامه دهخدا
خشک . [ خ َ ش َ ] (اِ) مقل . کول . مقل مکی . آرد میوه مقل . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشکبار
لغتنامه دهخدا
خشکبار. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) پسته ، بادام ، قیسی خشک ، فندق ، گردو خشک ، کشمش ، سبزه ، سبزه ٔ تیزابی ، برگه ٔ هلو، برگه ٔ زردآلو و به عبارت دیگر میوه های خشک از قبیل میوه های فوق و آلو و آلوچه و آلبالو و زردآلوی خشک ، خرما، انجیر خشک و در قدیم آن را می...
-
خشک پوست
لغتنامه دهخدا
خشک پوست . [ خ ُ ] (ص مرکب ) آن کس که پوستی خشک دارد. (یادداشت مؤلف ). || لاغر. نحیف . آنکه سخت لاغر است . || هر میوه ای که پوستش خشک گردیده و از تازگی افتاده .
-
سایه خشک کردن
لغتنامه دهخدا
سایه خشک کردن . [ ی َ / ی ِ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سایه خشکانیدن میوه یا جز آن را.
-
بلاسیدن
لغتنامه دهخدا
بلاسیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) پلاسیدن . درهم کشیده شدن و شکنج و چین گرفتن پوست میوه . افسرده شدن و خشک گردیدن . (آنندراج ). دارای سطح چین خورده و ناهموار شدن چیزهای گرد و مدور مانند هندوانه . خشک شدن و چین خوردن میوه قبل از رسیدن . (ناظم الاطباء). رجوع ...
-
خلیس
لغتنامه دهخدا
خلیس . [ خ َ] (ص ، اِ) بهم آمیخته . دو چیز درهم آمیخته و مختلط همچون مروارید و لعل . رجوع به خلیش شود. || میوه ٔ تر و خشک . || چوب تر و خشک . || ماش . برنج و امثال آن . || ریش دوموی . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
آجیل
لغتنامه دهخدا
آجیل . (اِ) خشک میوه . مجموع پسته ، بادام ، نخود، فندق ، تخمه ٔ کدو و تخمه ٔ هندوانه ٔ تف داده و نمک زده یا آچارده . || نقل ، مزه و توسعاً هر نعمت و فائده که از کسی بدیگری رسد از خوراک و پوشاک و نقدینه .- آجیل مشکل گشا ؛ خشک میوه ها باشد که زنان بنذر...
-
جدم
لغتنامه دهخدا
جدم . [ ج َ ] (ع مص ) بارآوردن خرمابن و خشک شدن آن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). میوه دار شدن و خشک شدن درخت خرما. (از شرح قاموس ). جدمت النخلة جدماً؛ اثمرت و یبست . (از اقرب الموارد). || بریدن چیزی . مانند جذل با ذال معجمه . (از اقرب الموار...