کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مژده خواه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مژده خواه
لغتنامه دهخدا
مژده خواه . [م ُ دَ / دِ خوا / خا ] (نف مرکب ) مخفف مژده خواهنده . || جاسوس . پیگرد. خبر برنده : بشد پیش پیران یکی مژده خواه که کس نیست ایدر ز ایران سپاه . فردوسی .ز بانگ طبل و بوق مژده خواهان نخفتم هفت ماه اندر سپاهان .(ویس و رامین ).
-
واژههای مشابه
-
مژده انداختن
لغتنامه دهخدا
مژده انداختن . [ م ُ دَ / دِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) مژده دادن . مژده رساندن . بشارت دادن : گل مژده ٔ بازآمدنت در چمن انداخت سلطان صبا پر زر مصریش دهان کرد. سعدی (غزلیات ).و رجوع به مژده دادن و مژده رساندن شود.
-
مژده بردن
لغتنامه دهخدا
مژده بردن . [ م ُ دَ / دِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) خبر خوشی برای کسی بردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رشک دارم بر جنون آنکه پیش از دیگران مژده ٔ مرگم به سرو خوشخرام من برد.میرزامحمد میلی (آنندراج ).
-
مژده دادن
لغتنامه دهخدا
مژده دادن . [ م ُ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) تفلقح . استبشار. تبشیر. ابشار. (منتهی الارب ). مژده کردن . مژده آوردن .(ناظم الاطباء). بُشری ̍. (دهار) (ترجمان القرآن ). بشر. (دهار). بشور. بشارت . بشارت دادن . نوید دادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خبر خو...
-
مژده رسانیدن
لغتنامه دهخدا
مژده رسانیدن . [ م ُ دَ / دِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب )پیام خوش دادن . خبر خوش به کسی رساندن : رسانیده مژده به شاه دلیرکه بر اژدها چیره شد نره شیر.اسدی .
-
مژده رسیدن
لغتنامه دهخدا
مژده رسیدن . [ م ُ دَ / دِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) وصول خبر خوش . بشارت رسیدن . خبر خوش رسیدن : رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمیدوظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید. حافظ.رسید مژده که ایام غم نخواهد ماندچنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند. حافظ.گر شبی...
-
مژده یافتن
لغتنامه دهخدا
مژده یافتن . [ م ُ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب )خبر خوش شنیدن . مژده ٔ خوش دریافت کردن : پادشه شرق چو این مژده یافت روش چو خورشید ز مشرق بتافت .میرخسروی (از آنندراج ).
-
مژده آمدن
لغتنامه دهخدا
مژده آمدن . [ م ُ دَ / دِ م َ دَ] (مص مرکب ) وصول خبرخوش . رسیدن بشارت : ای خداوندی که هر روز از درت مژده ٔ فتحی دگر می آیدم .خواجه سلمان (از آنندراج ).
-
مژده آور
لغتنامه دهخدا
مژده آور. [ م ُ دَ /دِ وَ ] (نف مرکب ) مخفف مژده آورنده . مژده ده . مژده ور. مبشر.که خبر خوش می آورد. که بشارت میدهد. بشیر.
-
مژده آوردن
لغتنامه دهخدا
مژده آوردن . [ م ُ دَ / دِ وَ دَ] (مص مرکب ) مژده کردن . مژده دادن . (ناظم الاطباء). خبر خوش دادن . بشارت دادن . مژده رساندن : ای دل ناشکیب مژده بیارکآمد آن شمسه ٔ بتان بهار. فرخی .بلبلا مژده ٔ بهار بیارخبر بد به بوم بازگذار. سعدی (گلستان ، کلیات ص 1...
-
مژده آورنده
لغتنامه دهخدا
مژده آورنده . [ م ُ دَ / دِ وَ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مژده آور. مبشر. مژده ده . رجوع به مژده آور شود.
-
مژده بر
لغتنامه دهخدا
مژده بر. [ م ُ دَ / دِ ب َ ] (نف مرکب ) مخفف مژده برنده . بشیر. که مژده میبرد. که مژده میرساند. کسی که خبر خوش به کس دیگر می برد.که حامل پیام خوش است : بر او مژده بر چون ره اندر گرفت جهان گفتی از باد تک برگرفت .اسدی (گرشاسب نامه ص 46).
-
مژده برنده
لغتنامه دهخدا
مژده برنده . [ م ُ دَ / دِ ب َ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مژده بر. که خبر خوش میبرد. که حامل پیام خوش است . رجوع به مژده بر شود.
-
مژده پذیر
لغتنامه دهخدا
مژده پذیر. [ م ُ دَ / دِ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف مژده پذیرنده . که بشارت را دریافت میکند. که قبول مژده میکند. پذیرنده ٔ مژده : گردیده یک اهل دیده بودی دل مژده پذیر دیده بودی .خاقانی .