کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مِرَاءً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مراء
لغتنامه دهخدا
مراء. [ ] (اِخ ) (نام قدیم مروان ) دهی است جزء دهستان تارود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند. در 11هزارگزی جنوب غربی دماوند و 5هزارگزی راه اصلی دماوند به تهران ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 800 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ تارود تأمین می ش...
-
مراء
لغتنامه دهخدا
مراء. [ م ِ ] (ع مص ) با کسی ستهیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 88) (دستورالاخوان ). جدال و ستیزه کرده .(غیاث اللغات ). پیکار نمودن با کسی . جدال کردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). مجادله کردن و پا فشردن . (از متن اللغة). مجادله کردن . منازعه کردن ....
-
واژههای همآوا
-
مراء
لغتنامه دهخدا
مراء. [ ] (اِخ ) (نام قدیم مروان ) دهی است جزء دهستان تارود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند. در 11هزارگزی جنوب غربی دماوند و 5هزارگزی راه اصلی دماوند به تهران ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 800 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ تارود تأمین می ش...
-
مراء
لغتنامه دهخدا
مراء. [ م ِ ] (ع مص ) با کسی ستهیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 88) (دستورالاخوان ). جدال و ستیزه کرده .(غیاث اللغات ). پیکار نمودن با کسی . جدال کردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). مجادله کردن و پا فشردن . (از متن اللغة). مجادله کردن . منازعه کردن ....
-
مراع
لغتنامه دهخدا
مراع . [ م ِ ] (ع اِ) پیه . (از منتهی الارب ). شحم . (متن اللغة) (اقرب الموارد). سمن . (متن اللغة). پیه و چربش . (ناظم الاطباء). || (ص ) آنکه جویای جای پرآب و علف است . من یطلب الخصب . (از متن اللغة). || چراگاه فراوان گیاه . خصیب ممرع . (از متن اللغة...
-
مرعا
لغتنامه دهخدا
مرعا. [ م َ ] (ع اِ) مرعاة. مرعی . چراگاه . رجوع به مرعی شود : از خنجر زهرآبگون هفت اژدها را ریخت خون همت زنه پرده برون دل هشت مرعا داشته . خاقانی .میش مشغول است در مرعای خویش لیک چوپان واقف است از حال میش . مولوی .دست اندازیم چون اسبان سپس در دویدن ...
-
جستوجو در متن
-
مرائی
لغتنامه دهخدا
مرائی . [ م َ ](ع اِ) ج ِ مرآة. (ناظم الاطباء). ج ِ مرآة و مراء و مرایا. (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به مرآة شود.
-
مرآة
لغتنامه دهخدا
مرآة. [ م ِرْ ] (ع اِ) (از «رأی ») آینه . آئینه .(زمخشری ) (دستور الاخوان ) (غیاث اللغات ). آنچه که درآن خود را بینی . ج ، مراء و مرایا. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || به استعاره مکانی را گویند که منظره و تماشاگاه شود. (از اقرب الموارد).
-
مرا
لغتنامه دهخدا
مرا. [ م ِ ] (از ع ، اِمص ) ستیزه . جدل . همسری . جدال . مراء. رجوع به مراء شود : آن است مرا کز دل با من به مرانیست آنها نه مرا اند که با من به مرااند. ناصرخسرو.در کان دل من گهر از بهر گروهی است پاکیزه که بی هیچ مرا اند و مرااند. ناصرخسرو.بل مرا این ...
-
شک کردن
لغتنامه دهخدا
شک کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به شک افتادن . تردید کردن . خلاف یقین کردن . ارتیاب . مراء. ممارات . مریه . امتراء. بیقره . (از یادداشت مؤلف ) : هیچ شک می نکنم کآهوی مشکین تتارشرم دارد ز تو مشکین خط آهوگردن . سعدی .هر جای که بگذری بدان خوبی کس ش...
-
مرا کردن
لغتنامه دهخدا
مرا کردن . [ م ِ ک َ دَ ] (ص مرکب ) پیکار کردن . جدال کردن : اوت کشت و اوت هم خواهد درودن بی گمان هر که کارد بدرود پس چون کنی چندین مرا. ناصرخسرو.رجوع به مرا شود. || برابری کردن : بساکاخا که محمودش بنا کردکه از رفعت همی با مه مراکرد. (چهارمقاله ٔ عرو...
-
مری
لغتنامه دهخدا
مری . [ م ِ ] (از ع ، اِمص ) خصومت بود و عرب «مراء» گویند که «مری » ممال آن است . (از صحاح الفرس ). ممال مراء عربی است به معنی پیکار و جدل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ستیزه . رجوع به مراء شود. || (مص ) کوشیدن و ستیزه و برابری کردن با کسی در مرتبه ...
-
ممارات
لغتنامه دهخدا
ممارات . [ م ُ ] (ع مص ) جدل و ستیزه کردن . ستیزه . جدل . خصومت : او چون اصرار و انکار قوم دید جز مدارات و ترک ممارات چاره ندید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 316). بونصر پرده از سر ممارات برگرفت و در خدمت رایت منتصر پیش او بازرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 2...