مرعا. [ م َ ] (ع اِ) مرعاة. مرعی . چراگاه . رجوع به مرعی شود :
از خنجر زهرآبگون هفت اژدها را ریخت خون
همت زنه پرده برون دل هشت مرعا داشته .
میش مشغول است در مرعای خویش
لیک چوپان واقف است از حال میش .
دست اندازیم چون اسبان سپس
در دویدن سوی مرعای انس .