کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مُخْتَال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مختال
لغتنامه دهخدا
مختال . [ م ُ] (ع ص ) (از «خ ی ل ») مرد متکبر. (منتهی الارب ). متکبر.(غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مرد متکبر و خودپسند. (ناظم الاطباء): مختال آن است که خود را عظیم داند. (کشف الاسرار ج 2 ص 502). و رجوع به اختیال شود.
-
واژههای همآوا
-
مختال
لغتنامه دهخدا
مختال . [ م ُ] (ع ص ) (از «خ ی ل ») مرد متکبر. (منتهی الارب ). متکبر.(غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مرد متکبر و خودپسند. (ناظم الاطباء): مختال آن است که خود را عظیم داند. (کشف الاسرار ج 2 ص 502). و رجوع به اختیال شود.
-
جستوجو در متن
-
پر از خود
لغتنامه دهخدا
پر از خود. [ پ ُ اَ خوَد / خُدْ ] (ص مرکب ) متکبر. پرمدّعا. پراِدعا. مختال . مغرور. خودپسند. کله پرباد : تو از خود پری زان تهی میروی .سعدی .
-
هبلی
لغتنامه دهخدا
هبلی . [ هَِ ب ِل ْ لا ] (ع اِ) خرامش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبختر در راه رفتن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس ): هو یمشی الهبلی . (اقرب الموارد). || (ص ) مختال . (معجم متن اللغة).
-
خودخواه
لغتنامه دهخدا
خودخواه . [ خوَدْ / خُدْ خوا / خا ] (ص مرکب ) مختال . ازخودراضی . خودبین . خودپرست . معجب . متکبر. (یادداشت بخط مؤلف ) : خودخواه را نگنجد در دل هوای دیدارسودای او چو داری از خود رهید باید. حاج سیدنصراﷲ تقوی .|| مغرض . غرضمند. || تن پرور. (ناظم الاطب...
-
مرح
لغتنامه دهخدا
مرح . [ م َ رِ ] (ع ص ) شادان . (مهذب الاسماء) (دستور الاخوان ). شادمان . فیرنده . خرامنده . (منتهی الارب ). فرح . بطر. اشر. مختال . متبختر. متکبر. (یادداشت مؤلف ). ج ، مَرحَی و مَراحَی . (متن اللغة). نعت است از مَرح . رجوع به مَرح شود : پر ز باد و ...
-
اشوه
لغتنامه دهخدا
اشوه . [ اَش ْ وَه ْ] (ع ص ) مرد زشت رو. (منتهی الارب ) (از المنجد). زشت روی . (مهذب الاسماء). بدشکل و مرد زشت رو. (آنندراج ). || مرد متکبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مختال (متکبر). (المنجد). || چشم رساننده . مؤنث : شَوهاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ...
-
بزرگ منش
لغتنامه دهخدا
بزرگ منش . [ ب ُ زُ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) بلندهمت . بلندطبع. متکبر. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مختال . منیع. ابلخ .بَلخ . بطر. و در تداول ، آنکه آثار بزرگی نفس از او هویداست : دوم صورت [ از صور جنوبی فلکی ] صورت جبار، ای بزرگ منش . (التفهیم ). میان...
-
خویشتن بین
لغتنامه دهخدا
خویشتن بین . [ خوی / خی ت َ ] (نف مرکب ) کسی که خود را بزرگ و مهم داند. (از ناظم الاطباء). متکبر. مُعجِب . مُختال . فَخور. خودپسند. (یادداشت مؤلف ). خودبین : خویشتن بین و بت پرست یکیست . سنائی .وانکس کو نیست خویشتن بین معصوم خدای بین شمارش . خاقانی ...
-
خرامان
لغتنامه دهخدا
خرامان . [ خ ِ ] (نف ، ق ) خرامنده . (یادداشت بخط مؤلف ). رونده با ناز وتکبر و تبختر. (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ). خوش رفتار. (غیاث اللغات ). مختال . (زمخشری ) : بفرمود کاین را بجای آوریدهمان باغ یکسر بپای آوریدبجستند بسیار هر سوی باغ ببردند ز...