کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موی خرگوش یا مرغوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
موی موی
لغتنامه دهخدا
موی موی . (ص مرکب ) پریشان . پراکنده ، چنانکه تارهای مو. آشفته : گرچه صنما همدم عیساست دمت روح القدسی چگونه خوانم صنمت چون موی شدم ز بس که بردم ستمت مویی مویی که موی مویم ز غمت .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 708).
-
موی به موی
لغتنامه دهخدا
موی به موی . [ب ِ ] (ق مرکب ) موبه مو. جزٔبه جزء. بخش به بخش . سرتاسر.همه را با جزئیات . (از یادداشت مؤلف ) : گرچه به مویی آسمان داشته اند بر سرم موی به موی دیده ام تعبیه های آسمان . خاقانی .مهر آن دختران زیباروی در دلش جای کرد موی به موی . نظامی .گ...
-
کالیده موی
لغتنامه دهخدا
کالیده موی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) شَعَث .اشعث . شعثاء. آشفته و ژولیده موی : رسول علیه السلام اشعث و اغبر و کالیده موی و گردناک ... (تفسیرابوالفتوح رازی ج 2 ص 191). رسول صلوات اﷲ علیه چنین کالیده موی گردزده می آید و ما جامه ها درپوشیم . (تفسیر ابوالف...
-
کوتاه موی
لغتنامه دهخدا
کوتاه موی . (ص مرکب ) که موی کوتاه دارد: الحنبل ؛پوستین کوتاه موی . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ).
-
گردگن موی
لغتنامه دهخدا
گردگن موی . [ گ َ گ ِ ] (ص مرکب ) اشعث .(دستور اللغه ٔ نطنزی ) (منتهی الارب ). گردآلوده موی .
-
غالیه موی
لغتنامه دهخدا
غالیه موی . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) آنکه زلف و موی سیاه و مشکین دارد. غالیه زلف . سیه موی : بناز گفتمش ای ماهروی غالیه موی که ماه روشنی از روی تو ستاند وام . فرخی .هوای صحبت آن ماهروی غالیه موی نه من ز رنج کشیدن چنین شدم لاغر. فرخی .هوای خدمت آن خواج...
-
نیم موی
لغتنامه دهخدا
نیم موی . (اِ مرکب ) ظاهراً نیم تنه ای از موئینه بوده است . نیم تنه ٔ پوست . (یادداشت مؤلف ) : کاندرین مهرگان فرخ پی زو مرا نیم موی و نیم قباست .فرخی .
-
آشفته موی
لغتنامه دهخدا
آشفته موی . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) کالیده موی . ژولیده موی . اشعث . شَعثاء.
-
پیسه موی
لغتنامه دهخدا
پیسه موی . [ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) دوموی . دارای موی سپید و سیاه . جوگندمی . اشمط. شمطاء. (زمخشری ).
-
ژولیده موی
لغتنامه دهخدا
ژولیده موی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) پریشان موی . آنکه موی و زلف آشفته و درهم دارد: اَشوع ، اشعث ؛ مرد ژولیده موی . شَعْثاء؛ زن ژولیده موی . (منتهی الارب ). منتفش الشعر و منتفشةالشعر؛ ژولیده موی : همی رفت ژولیده دستار و موی کف دست شکرانه مالان به روی ....
-
موی بربستن
لغتنامه دهخدا
موی بربستن . [ ب َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گیسو جمع کردن . || به هم پیچیدن و دسته کردن تارهای موی . || کنایه از مستعد و آماده شدن و مهیا گشتن باشد. (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان ). از معنای نخستین یعنی بستن موی برای چست و چالاک و آماده شدن ...
-
موی برداشتن
لغتنامه دهخدا
موی برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) موی ستردن . موی تراشیدن . تراشیدن موی سر و صورت : چون ساعتی ببود و وقت آن آمد که شیخ موی بردارد، موی ستر پیش شیخ آمد. (اسرارالتوحید ص 108).
-
موی تافتن
لغتنامه دهخدا
موی تافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) موی تابیدن . مو تافتن . تافتن گیسو. تاب دادن زلف . (از یادداشت مؤلف ) : به موی تافته پای دلم فروبستی چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب .سعدی .
-
موی تراشیدن
لغتنامه دهخدا
موی تراشیدن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) تراشیدن موی سر و ریش . موی گیسو ستردن . (از یادداشت مؤلف ). سبت . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). و رجوع به موی تراش شود.
-
موی دادن
لغتنامه دهخدا
موی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مو دادن . مو فرستادن . چون کسی بر زنی عاشق شود و وصالش دست ندهد موی خود به عنوان اعلام ضعف و نحافت در محنت هجر برای معشوقه می فرستد واگر معشوقه هم مشتاق او باشد در جواب مو می فرستد. (از آنندراج ). و رجوع به مو فرستادن و م...