کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مؤانست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مؤانست
لغتنامه دهخدا
مؤانست . [ م ُ آ ن َ / ن ِ س َ ] (از ع ، اِمص ) مؤانسة. انس و الفت و هم خویی و رفاقت و مصاحبت و همدمی . (ناظم الاطباء). ایناس . انس . محبت . دوستی . همدمی . دمسازی . کسی را مونسی کردن . (زوزنی ). مونس کسی شدن . آرام گرفتن با. آرام یافتن به چیزی . (...
-
واژههای همآوا
-
مؤانسة
لغتنامه دهخدا
مؤانسة. [ م ُ آ ن َ س َ ] (ع مص ) با کسی مؤانست کردن . (مجمل اللغة). با کسی مونسی کردن . (دهار). انس گرفتن با کسی . (ناظم الاطباء). کسی را مونسی کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). انس دادن . (آنندراج ). و رجوع به مؤانست شود.
-
جستوجو در متن
-
رفیقی
لغتنامه دهخدا
رفیقی . [ رَ ] (حامص ) رفاقت و مؤانست و همدمی و مصاحبت و دوستی . (ناظم الاطباء).
-
اونج
لغتنامه دهخدا
اونج . [ اُ وَ ] (اِ) الفت و مؤانست . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ).
-
مؤانسة
لغتنامه دهخدا
مؤانسة. [ م ُ آ ن َ س َ ] (ع مص ) با کسی مؤانست کردن . (مجمل اللغة). با کسی مونسی کردن . (دهار). انس گرفتن با کسی . (ناظم الاطباء). کسی را مونسی کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). انس دادن . (آنندراج ). و رجوع به مؤانست شود.
-
نجوشیدن
لغتنامه دهخدا
نجوشیدن . [ ن َ دَ ] (مص مرکب ) مقابل جوشیدن . رجوع به جوشیدن شود. || نجوشیدن با مردم ؛ مایل به دوستی و معاشرت و مؤانست مردم نبودن . رجوع به نجوش شود.
-
انسیت
لغتنامه دهخدا
انسیت . [ اُ سی ی َ ] (از ع ، اِ) الفت و مؤانست . (ناظم الاطباء). و رجوع به انسیه شود.
-
تزارا
لغتنامه دهخدا
تزارا. [ ] (اِخ ) شاعر روسی که بسال 1896 م . در موانست متولد شد. وی پایه گذار مکتب دادائیسم بود.
-
نشست و خفت
لغتنامه دهخدا
نشست و خفت . [ ن ِ ش َ ت ُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) مصاحبت . مؤانست . هم نشینی : آن را که به سرش در خرد باشدبا دیو نشست و خفت چون دارد.ناصرخسرو.
-
موءالفت
لغتنامه دهخدا
موءالفت . [ م ُ آ ل ِ ف َ ] (از ع ، اِمص ) موءالفة. مؤانست . الفت گرفتن . خو گرفتن . خوگری . معاشرت . (یادداشت مؤلف ). || الفت دادن . (یادداشت مؤلف ). || سازواری . سازگاری . موافقت . همرایی . همآهنگی . (یادداشت مؤلف ).
-
رفاقت
لغتنامه دهخدا
رفاقت . [ رِ ق َ ] (ع اِمص ) همدمی . همراهی . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات از قاموس ). یاری . (از نصاب الصبیان ). همراهی . همراهی کردن . (یادداشت مؤلف ).- رفاقت کردن ؛ معاشرت کردن . مجالست کردن . نشست و برخاست کردن . همراهی کردن . (یادداشت مؤلف ). |...
-
متأبد
لغتنامه دهخدا
متأبد. [ م ُ ت َ ءَب ْ ب ِ ] (ع ص ) وحشت و نفرت نماینده . (آنندراج ). هراسان و گریزان و آن که از مؤانست احتراز می کند و از مردم گریزان است . (ناظم الاطباء). || خانه ٔ خالی از مردم که بدان وحوش الفت گیرند. (آنندراج ). منزلی که خالی از مردم شده و وحو...
-
متأتی
لغتنامه دهخدا
متأتی . [ م ُ ت َ ءَت ْ تی ] (ع ص ) رفق و نرمی کننده . (آنندراج ). آن که موافقت می کند در مؤانست و مرافقت . || ملایم در کردار و مهربان و حلیم . || آن که یا آنچه می رسد و ناگاه برخورد می کند و بغته ً می آید و صادر می گردد و واقع می شود. || آماده و آ...