کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مومن بمساواة الجنسين پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُ ءَم ْ م ِ ] (ع ص ) اعتمادکننده . || راستی کننده . || امین پندارنده . || آمین گوینده . (از منتهی الارب ).
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ابن سعیدبن ابراهیم بن قیس ، مولی امیر عبدالرحمان مروانی داخل . از گویندگان نامدار قرن سوم هجری و بزرگترین شاعرقرطبه در عصر خود بود. او با 18 شاعر به مهاجات پرداخت و بر همه فایق شد. مؤمن به مشرق رفت و با ابوتمام ملاقات و ...
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ازنامهای خدای تعالی جل شأنه . (از دهار) (ناظم الاطباء). یکی از نامهای باری تعالی است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء). نامی از نامهای خدای تعالی ، و از آن است : عبدالمؤمن .نامی ...
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) استرآبادی . میر محمد مؤمن از شعرای خوش قریحه و نازک خیال به خصوص در رباعی است . وی به هند رفت و در همانجا درگذشت . از اشعار اوست :هیزم تر به قیامت نخرند ای زاهدهیچ سودی ندهد شانه و مسواک آنجا.آن را که به دهر مال بسیارتر ...
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) تبریزی . از گویندگان قرن 11 و12 هجری قمری و ملقب به ایمان از نجبای تبریز است چنانچه آبای ایشان نقیب الاشراف بوده و خود در بحر تصوف مستغرق و الحال در تبریز است . ابیات زیر از اوست :نبینی روی دل تا روی دل با این و آن بینی ن...
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دامغانی . محمد مؤمن ، برادر حاجی محمدتقی بسمل . از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. از اوست :فرنگ زاده نگاهی بکن به مؤمن بیدل شوم فدای ستمخانه ای که کافرش است این .(از قاموس الاعلام ترکی ) (از فرهنگ سخنوران ).
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) سبزواری . از معاصران تقی اوحدی و از گویندگان قرن یازدهم هجری بود. از اوست :اول همه جام آشنایی دادی آخر ز پی اش زهر جدایی دادی چون کشته شدم نگفتی این کشته ٔ کیست داد از تو که داد بیوفایی دادی .(از قاموس الاعلام ترکی ) (از ...
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) سوره ٔ چهلم از قرآن مجید، مکیه ، پس از زمر، و پیش از فصلت . و آن هشتادوپنج آیه است و با این آیه شروع می شود: «حم تنزیل الکتاب من اﷲ العزیز العلیم ». و آن را سوره ٔ غافر نیز نامیده اند. (یادداشت مؤلف ).
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) قمشه ای . ملامؤمن . از ولایت قمشه و ساکن اصفهان و از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. درویش و لطیفه گوست . در باب میرزاقاضی شیخ الاسلام گوید:دی شیخ قسم خورد به دین زردشت کامروز تو را به جرم دین خواهم کشت در دادوستد طرف...
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) کاشانی . ملامؤمن ، مشهور به یکه سوار. گویا اصلش از کاشان است .غرابتی در اوضاع و اطوار داشت چنانکه قبای باسمه ای می پوشید و حاشیه به رنگ مختلف قرار می داد و طوماری به سر می زد و در قهوه خانه می آمد و شاهنامه می خواند و هر...
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) محمد پسر میرزا بدیعالزمان بن سلطان حسین بایقرا. از گویندگان شیرین زبان بود و در سال 930 هَ . ق . کشته شد. از اوست :ناجوانمردی که بی جرمم در این سن می کشدکافری سنگین دلی گشته ست مؤمن می کشد. (از قاموس الاعلام ترکی ).و رجو...
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) مؤمن القروی . از مردم قیروان . طبیبی از مردم ایران و او را کتابی است که ابن البیطار در مفردات خود به واسطه ٔ شریف از او روایت کند از جمله در کلمه ٔ عودالحیه . (یادداشت مؤلف ).
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) مؤمن الطاق . مؤمن طاق . صاحب الطاق . (اهل سنت و جماعت اورا لقب شیطان الطاق دهند). وی به طاق (قلعه ای به طبرستان ) سکونت داشت و نسبت او بدان قلعه است . (یادداشت مؤلف ) (از منتهی الارب ). ابوجعفر احول محمدبن النعمان از ا...
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) یزدی . اسمش حسین و از فضلای زمان خود بوده ، در نزد علما و عرفا کسب کمالات ظاهری و باطنی نموده مدتها به تصفیه و تزکیه ٔ نفس اشتغال داشته آخر لوای سفر عقبی افراشته بر عالم فانی دامن افشاند و این رباعیات از او یادگار ماند:مو...
-
مؤمن
لغتنامه دهخدا
مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ )حکیم مؤمن . محمد مؤمن حسینی طبیب ، ابن میرمحمدزمان تنکابنی دیلمی . طبیب شاه سلیمان صفوی و صاحب کتاب معروف «تحفه ٔ حکیم مؤمن » یا «تحفةالمؤمنین » است . وی در مقدمه ٔ کتاب از ابن البیطار نام می برد و آنچه راصاحب اختیارات...