کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مولف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مؤلف
لغتنامه دهخدا
مؤلف . [ م ُ ءَل ْ ل َ ] (ع ص ) سازواری داده شده . (منتهی الارب ). سازواری داده شده و تألیف کرده شده و الفت داده شده و همخوکرده شده . (ناظم الاطباء). الفت داده شده . موافقت افکنده شده میان ... ج ، مؤلفین . (از یادداشت مؤلف ). || عدد هزار کامل شده...
-
مؤلف
لغتنامه دهخدا
مؤلف . [ م ُ ءَل ْ ل ِ ] (ع ص ) کامل کننده ٔ عدد هزار. (منتهی الارب ). آنکه عدد هزار را کامل می کند. (ناظم الاطباء). || جمعکننده . (منتهی الارب ). || آنکه دو چیز را به هم پیوسته میکند و آنکه با هم فراهم میکند و گرد هم می آورد. (ناظم الاطباء). ترکیب ...
-
مؤلف
لغتنامه دهخدا
مؤلف . [ م ُءْ ل ِ ] (ع ص ) آنکه مصاحبت میکند و سبب می شود آمیزش و دوستی و رفاقت را. || آنکه انس و الفت می گیرد. || آنکه هزار را کامل می گرداند. (ناظم الاطباء). مُؤَلِّف .
-
مؤلف اللعاب
لغتنامه دهخدا
مؤلف اللعاب . [ م ُ ءَل ْ ل ِ فُل ْ ل ُ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح پزشکی ) گوشت خرد در بن زبان . مولداللعاب . رجوع به همین ترکیب ذیل مولد شود: اندر بن زبان گوشتی است چون غددی آن را به تازی اللحم الغددی گویند و طبیبان مؤلف اللعاب گویند از بهر آن که لعاب...
-
جستوجو در متن
-
نوشان
لغتنامه دهخدا
نوشان . (نف ، ق ) نوشنده . (یادداشت مؤلف ). || در حال نوشیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
شیشه ای
لغتنامه دهخدا
شیشه ای . [ شی ش َ / ش ِ ] (ص نسبی ) منسوب به شیشه . (یادداشت مؤلف ). || از شیشه . در شیشه . (یادداشت مؤلف ). بجای زجاجی پذیرفته شده است . (لغات فرهنگستان ). || فروشنده ٔ شیشه . (یادداشت مؤلف ). || مقابل نشاسته ای در گندم . (یادداشت مؤلف ).
-
مصانعه
لغتنامه دهخدا
مصانعه . [ م ُ ن َ / ن ِ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِمص ) رشوه دهی . ج ، مصانعات . (یادداشت مؤلف ). || مدارا. مدارات . (یادداشت مؤلف ). || مداهنه . (یادداشت مؤلف ). || مرافعت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مصانعة و مصانعت شود.
-
کشاندن
لغتنامه دهخدا
کشاندن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص ) کشیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کشیدن شود. || کش آوردن . (یادداشت مؤلف ). || منجر ساختن . (یادداشت مؤلف ).
-
نیم دانگ
لغتنامه دهخدا
نیم دانگ . (اِ مرکب ) قیراط. (مهذب الاسماء) (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ) (دستورالاخوان ). تسو. یک جو. (یادداشت مؤلف ) (از زمخشری ).دوازده یک چیزی . یک دوازدهم چیزی . (یادداشت مؤلف ).
-
هشتک
لغتنامه دهخدا
هشتک . [هَُ ت َ ] (اِ) سوت . صفیر. (یادداشت به خط مؤلف ).- هشتک زدن ؛ سوت زدن . (یادداشت به خط مؤلف ).|| سوت سوتک . (یادداشت به خط مؤلف ).
-
ینجودن
لغتنامه دهخدا
ینجودن . [ ی َ دَ ] (مص ) بیانکی می گوید بریدن . قطع کردن . به قطعات کردن . خردخرد کردن . (یادداشت مؤلف ). || کوفتن . نرم کردن . چون گرد کردن . (یادداشت مؤلف ). || اندوهگین شدن . (یادداشت مؤلف ).
-
فعلی
لغتنامه دهخدا
فعلی . [ ف ِ ] (ص نسبی ) منسوب به فعل . (فرهنگ فارسی معین ). || کنونی . (یادداشت مؤلف ). || مقابل انفعالی . (یادداشت مؤلف ). || بالفعل . مقابل بالقوه . (یادداشت مؤلف ).
-
خم شدن
لغتنامه دهخدا
خم شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دولا شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). دوتا شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || کج شدن . منحنی شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). خمیدن .
-
سردمدار
لغتنامه دهخدا
سردمدار. [ س َ دَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) پاتوغدار. (یادداشت مؤلف ). || رئیس و پیشوای مردم . (یادداشت مؤلف ). || پلیس سرگذر. (یادداشت مؤلف ). || نوعی دشنام که پدران و مادران به پسران ناخلف دهند. (یادداشت مؤلف ). سخت رذل و پست . (یادداشت مؤلف ).