کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مولش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مولش
لغتنامه دهخدا
مولش . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 5هزارگزی مرکز دهستان با 150 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
مولش
لغتنامه دهخدا
مولش .[ ل ِ ] (اِمص ) مولیدن . || درنگ و تأخیر و تأنی . (ناظم الاطباء). درنگ . (لغت فرس اسدی ). تأخیر کردن . (از فرهنگ لغات شاهنامه ). درنگ و تأخیر و تأنی کردن در کارها باشد. (آنندراج ). درنگ کردن بوددر کارها. (فرهنگ اوبهی ). || اسم از مولیدن . ...
-
جستوجو در متن
-
دورسپوزی
لغتنامه دهخدا
دورسپوزی . [س ِ ] (حامص مرکب ) صفت و عمل دورسپوز. دیرسپوز. دورسپوختن . دفعالوقت . مماطله . مولش . مغزش . دیرکشانیدن کاری را. مغزیدن . مولیدن . دفعالوقت کردن . سپوزکاری . (از یادداشت مؤلف ). مغز. (از لغت فرس اسدی چ هورن ).
-
ریث
لغتنامه دهخدا
ریث . [ رَ ] (ع مص ) درنگ کردن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). درنگی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). مولش . (فرهنگ فارسی معین ). راث علی خبرک ؛ ای ابطاء. (ناظم الاطباء).
-
دفعالوقت
لغتنامه دهخدا
دفعالوقت . [ دَ عُل ْ وَ ] (ع اِمص مرکب ) گذراندن وقت . (فرهنگ فارسی معین ). || تأخیر. درنگ . فرغل . فرغول . اهمال . (ناظم الاطباء). مماطله . امروز و فردا کردن . (فرهنگ فارسی معین ). عمل بازپس انداختن . بگاه دیگر گذاشتن . تعلل . سر پیچاندن . دورسپوز...
-
مماطلت
لغتنامه دهخدا
مماطلت . [ م ُ طَ / طِ ل َ ] (از ع ،اِمص ) دفعالوقت کردن و فرصت نمودن و پس افکندن کاری .(غیاث اللغات ). درنگ و معطل کردن در ادای وام و حق کسی . (آنندراج ). امروز و فردا کردن . داردار کردن . دست به دست کردن . دورسپوزی . سپوزگاری . تعلل . تسویف . مولش ...
-
آژدن
لغتنامه دهخدا
آژدن . [ ژْ / ژَ / ژِ دَ ] (مص ) آجدن . آجیدن . آجیده کردن . نکنده کردن . آزدن . آزیدن . آژیدن . برجستگی هائی بر روی جامه یا کف برون سوی گیوه و امثال آن با نخ از پنبه یا پشم یا با رشته ٔ سیم و زر دوختن زینت یا محکمی را : کشیده پرستنده هر سو رده همه ج...
-
درنگ
لغتنامه دهخدا
درنگ . [ دِ رَ ] (اِ) تأخیر. (برهان ) (جهانگیری ) (لغت محلی شوشتر، خطی ). دیرکرد. ضد عجله . مقابل شتاب . کسی که به شغلی مشغول باشد و دیرگه به آن کار ماند. (اوبهی ). دیری و تأخیر. (ناظم الاطباء). کندی . آهستگی . فرصت . (غیاث ). بطوء. (دهار). آرامی ....
-
شیر
لغتنامه دهخدا
شیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژیان ، شرزه ، چیره خران ، برق چنگال از صفات اوست . (آنندراج ). پستانداری عظیم الجثه و قوی از...
-
ابوشکور
لغتنامه دهخدا
ابوشکور. [ اَ ش َ ] (اِخ ) بلخی . یکی از اجله ٔ شعرای باستانی ایران . در تذکره ها ازتاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی در کتب لغت که همگی بر کمال قدرت طبع و جودت و صفای قریحت او دلیل کند بر جای نیست . ابوشکور ...
-
پای
لغتنامه دهخدا
پای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون ز تن دست و پای ببرید تا او بخون کیان چو بیدست باشد نبندد میان . فردوسی .وزان چرم کآهنگران...