کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موصوف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موصوف
لغتنامه دهخدا
موصوف . [ م َ ] (ع ص ) صفت کرده شده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). وصف شده و بیان شده . (ناظم الاطباء). وصف شده .تعریف شده . صفت شده . منعوت . نعت شده . (یادداشت مؤلف ) : طایفه ٔ حکما متفق شدند که مر این درد را دوایی نیست مگر زهره ٔ آدمی به چندین صفت ...
-
جستوجو در متن
-
موصوفة
لغتنامه دهخدا
موصوفة. [ م َ ف َ ] (ع ص ) تأنیث موصوف . (یادداشت مؤلف ). رجوع به موصوف شود.
-
اتصاف
لغتنامه دهخدا
اتصاف . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) نشان پذیرفتن . صفت گرفتن . بصفتی موصوف شدن . موصوف شدن . || صفت کردن . (تاج المصادر). || با هم ستودن چیزی را. || ستوده شدن . || نشان پذیری .
-
فراطوس
لغتنامه دهخدا
فراطوس . [ ف َ ] (اِخ ) جایی که ساکنان آن به بخردی و زیرکی موصوف اند. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ).
-
فروزیده
لغتنامه دهخدا
فروزیده . [ ف ُ دَ / دِ ] (ن مف ) روشن شده . (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ). رجوع به فروزیدن شود. || موصوف گشته . (آنندراج ) (انجمن آرا). موصوف . (برهان ) (از فرهنگ دساتیر). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 258 شود.
-
دزگاه
لغتنامه دهخدا
دزگاه . [ دِ ] (اِخ ) به فارسی نام محلی بوده در قدیم الایام معروف و به حصانت موصوف اما اکنون نامی از آن باقی است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
-
دیماس
لغتنامه دهخدا
دیماس . [ ] (اِخ ) یکی از شاگردان پولس که بصفت غیرت موصوف و با او بکار مشغول بود. (قاموس کتاب مقدس ).
-
زابیدن
لغتنامه دهخدا
زابیدن . [ دَ ] (مص ) موصوف شدن بصفتی از صفات باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). این لغت دساتیری است . رجوع به زاب شود.
-
متوصف
لغتنامه دهخدا
متوصف . [ م ُ ت َ وَص ْ ص ِ ] (ع ص ) موصوف و مشهور و نامدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
خاریدنی
لغتنامه دهخدا
خاریدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) قابل خاریدن . لائق خاریدن . موصوف این کلمه به وصفی درآمده است که میتوان عمل خاریدن برآن واقع کرد.
-
منعوت
لغتنامه دهخدا
منعوت . [ م َ ] (ع ص ) نعت کرده شده و وصف کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). موصوف . (ناظم الاطباء). وصف شده : الحمدﷲ المنعوت بنعوت الجلال الموصوف بصفات الکمال . (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ). همیشه به ... نعت فردانیت موصوف و منعوت بود. (مصباح الهدایه چ...
-
خداناترس
لغتنامه دهخدا
خداناترس . [ خ ُ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه از خدا نترسد. (از آنندراج ). وصف است کسی را که از خدا نمی ترسد و از مناهی او ابا ندارد. صفت است آنرا که اوامر خدا رادر کارها در نظر نمی گیرد. این وصف بجای موصوف می نشیند و امروزه بیشتر بر موصوف دلالت می کند : ام...
-
عذرة
لغتنامه دهخدا
عذرة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) قبیله ای باشد در یمن موصوف بشدت عشق و عفاف . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به عذرة (ابن سعد...) شود.
-
سجینة
لغتنامه دهخدا
سجینة. [ س َ ن َ ] (ع ص ) زن بندی . (منتهی الارب ). مسجونه ، و تاء بدان متصل شود. هنگامی که موصوف شناخته نباشد، بخاطر رفع التباس . (از اقرب الموارد).