کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موشانباشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
انباشت
لغتنامه دهخدا
انباشت . [ اَم ْ ] (مص مرخم ) انباشتن . || (اِ) پری و امتلاء. (ناظم الاطباء).
-
موش
لغتنامه دهخدا
موش . (اِ) جانور چارپای کوچکی از حیوانات قاضمه که دمبی دراز دارد و در همه جای کره ٔ ارض فراوان است . (از ناظم الاطباء). جانوری است معروف که به عربی فاره گویند. (آنندراج ) (برهان ). پستانداری است کوچک از راسته ٔ جوندگان که مواد غذایی خود را با حرکت آر...
-
موش
لغتنامه دهخدا
موش . [ ] (اِ) گریه و نوحه باشد. (برهان ). گریه و زاری باشد. (آنندراج ).
-
موش
لغتنامه دهخدا
موش . [ م َ ] (ع مص ) جستن بقیه ٔ خوشه ٔ انگور را. (منتهی الارب ). چیدن باقی مانده ٔ خوشه های انگور را. (ناظم الاطباء). جستن بقیه ٔ انگور را. (آنندراج ).
-
گله موش
لغتنامه دهخدا
گله موش . [ گ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) بیدمشک را گویند و عربان بهرامج خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (الفاظ الادویه ) (جهانگیری ).
-
گوش موش
لغتنامه دهخدا
گوش موش . [ ش ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیاهی است که آن را مرزنگوش خوانند و آن خوشبوی می باشد و برگ آن به گوش موش می ماند و به عربی آذان الفار خوانند. (برهان ). گیاهی است که آن را مرزنگوش خوانند و مرزموش است و مرزنجوش معرب آن است و عرب آن را آذان ا...
-
تله موش
لغتنامه دهخدا
تله موش . [ ت َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) آلتی برای گرفتار کردن موش . تله که برای گرفتن موش بکار برند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تله شود.
-
دم موش
لغتنامه دهخدا
دم موش . [ دُ ] (اِ مرکب ) درختچه ای است زینتی . (یادداشت مؤلف ).
-
دنب موش
لغتنامه دهخدا
دنب موش . [ دُم ْ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی سوهان . (یادداشت مؤلف ).
-
دندان موش
لغتنامه دهخدا
دندان موش . [ دَ ] (اِ مرکب ) کنگره های کنار جامه چون دندانهایی خرد. زینت که بر اطراف جامه کنند چون سلسله ای از دندان موش و به شکل مثلث که زوایای آن به سوی وحشی جامه است . پره هایی خرد که بر حاشیه ٔ جامه از پارچه بیرون کنند از همان قماش یا قماشی دیگر...
-
موش بچه
لغتنامه دهخدا
موش بچه . [ ب َچ ْچ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ موش . بچه موش . درص . (یادداشت مؤلف ). درض . درص . (دهار). و رجوع به موش شود.
-
موش دربندی
لغتنامه دهخدا
موش دربندی . [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) پوش دربندی . (ناظم الاطباء). به معنی پوش دربندی است و آن گیاهی باشد که می کوبند و از آن شافها سازند و از جانب ارمینیه می آورند. نقرس و ورمهای گرم را نافع است . (برهان ) (از آنندراج ). ابن بیطار گوید صحیح آن بوش دربن...
-
موش شدن
لغتنامه دهخدا
موش شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) کنایه است از ساکت و آرام و گرد شدن از ترس . (یادداشت مؤلف ).
-
موش گوشت
لغتنامه دهخدا
موش گوشت . (اِ مرکب ) عضله . ماهیچه . یربوع متن . (یادداشت مؤلف ):یرابیعالمتن ، موش گوشتها. (صراح اللغة)، موش گوشتهای پشت . (منتهی الارب ). و رجوع به عضله و ماهیچه شود.
-
موش مرده
لغتنامه دهخدا
موش مرده . [ م ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرده موش . موشی که فوت کرده باشد. موشی که مرگ براو عارض شده باشد. (از یادداشت مؤلف ) : تا چند چو یخ فسرده بودن درآب چو موش مرده بودن . نظامی . || (اصطلاح عامیانه ) موذی به صورت خرد وناچیز. (یادداشت ...