کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موریانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موریانه
لغتنامه دهخدا
موریانه . [ ن َ /ن ِ ] (اِ) زنگاری باشد که آهن و فولاد را ضایع کند. (برهان ). زنگاری که آهن و فولاد را ضایع می کند به طوری که از صیقل کردن برطرف نشود. (ناظم الاطباء). مورانه . مورجانه . مورچانه . (غیاث ) (آنندراج ) : بس که دنیا را کمر بستم چو مور دان...
-
جستوجو در متن
-
چوبخوارک
لغتنامه دهخدا
چوبخوارک . [ خوا / خا رَ ] (اِ مرکب ) چوبخوار. موریانه . رجوع به چوب خوار و موریانه شود.
-
مورجانه
لغتنامه دهخدا
مورجانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) موریانه . مورانه . مورچانه . زنگی را گویند که در جسم آهن کار کند و به صیقل زایل نشود. (انجمن آرا). و رجوع به موریانه شود.
-
مورانه
لغتنامه دهخدا
مورانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مورجانه . موریانه . زنگی است که در آهن پیدا شود و به پرداخت زدوده نگردد. (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (یادداشت لغت نامه ). رجوع به مورچانه و موریانه شود.
-
چوب خواره
لغتنامه دهخدا
چوب خواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) چوبخوار. چوب خوارک . سرفه . (زمخشری ). ارضه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (دستور اللغة). موریانه . اورنگ (در تداول مردم قزوین ). رجوع به موریانه شود.
-
ارض
لغتنامه دهخدا
ارض . [ اَ رَ ] (ع اِ) خوره . واحد آن : ارضة. (مهذب الاسماء). موریانه . ریونجه .
-
چوب خوار
لغتنامه دهخدا
چوب خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) که چوب خورد. خورنده ٔ چوب . چوب خوارنده . || (اِ مرکب ) کرمی باشد که چوب و هر چیز که بر زمین افتاده باشد از جنس پشمینه و پلاس بخورد و ضایع سازد. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). انواعی از حشره که چوب خورن...
-
مورچانه
لغتنامه دهخدا
مورچانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) موریانه . زنگار آهن و فولاد. (ناظم الاطباء). موریانه است و آن زنگاری باشد که در آهن و فولاد به هم می رسد. (برهان ). زنگاری که در ذات آهن دررود و به صیقل دور و کم نشود. از مور به معنی معروف و چانه حرف نسبت ، مفید معن...
-
قرض
لغتنامه دهخدا
قرض . [ ] (ع اِ) موریانه که کاغذ خورد، چنانکه سوس جامه ٔ پشمینه و موئینه خورد و ارضه که چوب خورد. (یادداشت مؤلف ).
-
نفتالین
لغتنامه دهخدا
نفتالین . [ ن َ ] (فرانسوی ، اِ) ماده ٔ خشک بدبوی سفیدرنگی که از نفت گیرند و برای جلوگیری از بید زدن پارچه و لباس آن را بر بافته های پشمی چون جامه و قالی و قالیچه پاشند، همچنین برای دفع موریانه به کار برند.
-
مورخانه
لغتنامه دهخدا
مورخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مور سیاه کوچک . (ناظم الاطباء). || خانه ٔ مور. لانه ٔ مور.- ره مورخانه ؛ راه مانندی که موران به خط مستقیم در پی یکدیگر از آنجا به لانه می روند : گر نسج عنکبوت و ره مورخانه نیست هرگه که بنگری به میان و کران تیغاشکال...
-
مأروض
لغتنامه دهخدا
مأروض . [ م َءْ ] (ع ص ) گرفتار بمرض زکام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زکام زده . مزکوم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کسی که دیوانگی دارد به سبب اهل زمین یا جن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دیوزده . (یادداشت به خط مر...
-
تافشک
لغتنامه دهخدا
تافشک . [ ف َ ش َ ] (اِ) دیوک باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء). جانوری است که آن را بفارسی دیوک گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). و آن را دیوچه و ریونجو و رنجو و لنبک نیز خوانند و بتازی ارضه نامند. (فرهنگ جهانگیری ). بعربی ارضه خوانند. (ب...
-
ارضه
لغتنامه دهخدا
ارضه . [ اَ رَ ض َ ] (ع اِ) موریانه . (منتهی الأرب ). خوره . خره . ریونجه . دیوچه . (منتهی الأرب ) (مجمل اللغة). دیوک . تافشک . گهن . زنو. رونجو. اورنگ . لبنگ . چوبخوار. چوبخوارک . چوبخواره . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رشمیز. کرمها باشند بصورت مور که چ...