کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موحش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موحش
لغتنامه دهخدا
موحش . [ ح ِ ] (ع ص )پژمان و اندوهگین کننده . نعت فاعلی از ایحاش . هرآنچه سبب شود اندوه و ملالت را. (ناظم الاطباء). اندوهگین کننده . (غیاث ) (آنندراج ). || مخوف و هولناک و ترسناک . وحشت انگیز. (ناظم الاطباء). ترس آور. هراس انگیز. وحشتناک . خوفناک . ه...
-
موحش
لغتنامه دهخدا
موحش . [ م ُ وَح ْ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از توحیش . آنکه سلاح و جامه از خود اندازد. || ویران کننده . (ناظم الاطباء). رجوع به توحیش شود. || رماننده و رمیدگی دهنده . (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
خواب موحش
لغتنامه دهخدا
خواب موحش . [ خوا / خا ب ِ ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب ترس آور. خواب دهشتناک . خواب وحشت افزای . رویای مخوف . (یادداشت مؤ لف ).
-
جستوجو در متن
-
موحشة
لغتنامه دهخدا
موحشة. [ ح ِ ش َ ] (ع ص ) تأنیت موحش . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به موحش شود.
-
موحشه
لغتنامه دهخدا
موحشه . [ ح ِ ش َ / ش ِ ] (از ع ، ص ) موحش . وحشت انگیز و هولناک و هرآنچه سبب ترس گردد. (ناظم الاطباء). رجوع به موحش و موحشة شود. || هرآنچه سبب اندوه و ملالت گردد. (ناظم الاطباء).
-
دیوفرسا
لغتنامه دهخدا
دیوفرسا. [ وْ ف َ ] (اِ مرکب ) دیوفرسای . آبله و جوششی است که از خواب موحش و هولناک بر لب مردم پدید آید. (آنندراج ).
-
سانحة
لغتنامه دهخدا
سانحة. [ن ِ ح َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث سانح . رجوع به سانح شود. || هر چیز ناپسند و موحش . (ناظم الاطباء).
-
باهول
لغتنامه دهخدا
باهول . [ هََ / هُو ] (ص مرکب ) که هول دارد. هولناک . وحشت آور. موحش : هرکه ظالمتر چهش باهول تر.مولوی .
-
اوحش
لغتنامه دهخدا
اوحش . [ اَ ح َ ](ع ن تف ) باوحشت تر و بدتر. (ناظم الاطباء). موحش تر.
-
ترکاترک
لغتنامه دهخدا
ترکاترک . [ ت َ ت َ ] (اِ صوت ) صدای برخورد دو چیز سخت . آواز شکستن و ترکیدن چیزی . صداهای موحش چون رعد : جهان پر بانگ و آواز شد و ترکاترک بخاست (تاریخ بیهقی ). و رجوع به تَرَک شود.
-
خواب بچراغ گفتن
لغتنامه دهخدا
خواب بچراغ گفتن . [ خوا / خا ب ِ چ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) خواب و رؤیای خود را برای چراغ نقل کردن و مقصود آن است که چون خواب موحش و پریشان ببینند و در شب بیدار گردند آن خواب را پیش چراغ نقل می کنند. گویند این عمل اثر بدی خواب را محفوظ میدارد و تحقیق ...
-
ترساننده
لغتنامه دهخدا
ترساننده .[ ت َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) بیم کننده . ذامر. متهدد. موحش . ترس آور. رعب انگیز. || نذیر : برانگیخت او را در حالی که بود چراغ نوردهنده و بشارت دهنده و ترساننده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
-
دلخراش
لغتنامه دهخدا
دلخراش . [ دِ خ َ ] (نف مرکب ) دل خراشنده . خراشنده ٔ دل . آنچه دل را آزار دهد. آنچه شخص را آزرده و رنجه کند. جانکاه و جانگزا. (آنندراج ). || مخوف . موحش . هولناک . (ناظم الاطباء) : سالها تو سنگ بودی دلخراش آزمون را یک زمانی خاک باش .مولوی .