کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهمان خانۀ شناور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مهمان خدای
لغتنامه دهخدا
مهمان خدای . [ م ِ خ ُ ] (اِ مرکب ) میزبان .خداوند خانه ای که در آن مهمانی باشد : عادت مطربان چنان باشد که چون سیم خواهند گویند می رویم ،تا مهمان خدای او را سیم دهد. (سمک عیار ج 1 ص 61).
-
مهمان پذیر
لغتنامه دهخدا
مهمان پذیر. [ م ِمام ْ پ َ ] (نف مرکب ) پذیرنده ٔ مهمان . مهمان دوست . طالب مهمان : نشست تو در خره ٔ اردشیرکجا باشد ای مرد مهمان پذیر.فردوسی .
-
مهمان پرست
لغتنامه دهخدا
مهمان پرست . [ م ِمام ْ پ َ رَ ] (نف مرکب ) که مهمان را تیمار دارد. دوستدار مهمان : بدو گفت چیزی ز بهر نشست فراز آور ای مرد مهمان پرست . فردوسی .به رزم اندرون ژنده پیل است مست ببزم اندرون گرد و مهمان پرست . فردوسی .چو نان خورده شد مرد مهمان پرست بیام...
-
مهمان پرستی
لغتنامه دهخدا
مهمان پرستی . [ م ِ مام ْ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل مهمان پرست : کمربندد و چرب دستی کندبصد مهر مهمان پرستی کند. نظامی .در این آرزو هیچ بیغاره نیست ز مهمان پرستی مرا چاره نیست .نظامی .
-
مهمان پرور
لغتنامه دهخدا
مهمان پرور. [ م ِمام ْ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) که مهمان را تیمار دارد و تعهد کند.
-
مهمان دوست
لغتنامه دهخدا
مهمان دوست . [ م ِ ](ص مرکب ) دوستدار مهمان . که خواهان مهمان باشد. که دوستی مهمان در دل دارد. که از آمدن مهمان گشاده خاطر و شاد شود. مضیاف : بوسفیان گفت ما قومی مهمانداران و مهمان دوستانیم . (کشف الاسرار ج 2 ص 539).پیش چون من حریف مهمان دوست جای مهم...
-
مهمان دوستی
لغتنامه دهخدا
مهمان دوستی . [ م ِ ] (حامص مرکب ) حالت و عمل مهمان دوست .
-
مهمان سرا
لغتنامه دهخدا
مهمان سرا. [ م ِ س َ ] (اِ مرکب ) مهمانخانه . سرای خاص مهمانان . میهمان سرا. میهمان سرای . ثوی : دیده ام خلوت سرای دوست در مهمان سراش تن طفیل و شاهد دل میهمان آورده ام . خاقانی .ز درویش خالی نبودی درش مسافر به مهمانسرا اندرش . سعدی (بوستان ). || فندق...
-
مهمان سرای
لغتنامه دهخدا
مهمان سرای . [ م ِ س َ ] (اِ مرکب ) مهمان سرا. سرا و خانه ٔ پذیرایی از مهمانان : چون به درگه کشید صف سپهش کرد مهمانسرای بارگهش . نظامی .ز قدر و شوکت سلطان نگشت چیزی کم ز التفات به مهمان سرای دهقانی . سعدی .روان شد به مهمان سرای امیرغلامان سلطان زدندش...
-
مهمان کش
لغتنامه دهخدا
مهمان کش . [ م ِ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ مهمان . که مهمان را از میان بردارد و بکشد. قاتل الضیف .- مسجد مهمان کش ؛ نام مسجد افسانه ای به ری که هر که شب در او می خفت می مرد. و در مثنوی مولوی بدان اشارت رفته است : یک حکایت گوش کن ای نیک پی مسجدی بد بر...
-
مهمان کشی
لغتنامه دهخدا
مهمان کشی . [ م ِ ک ُ ] (حامص مرکب ) عمل مهمان کش : مهمان کند خزینه تو و من رامهمانکشی است شیوه و هنجارش .ناصرخسرو.
-
مهمان نواز
لغتنامه دهخدا
مهمان نواز. [ م ِن َ ] (نف مرکب ) که به خدمت و تیمار مهمان قیام و اهتمام دارد. دوستدار مهمان . مهمان پرست . کسی که مهمان خود را مورد تفقد و پذیرایی قرار می دهد : پرستش نمودند با صد نیاززهی میزبانان مهمان نواز. نظامی .دد و دام را شیر از آن است شاه که ...
-
مهمان نوازی
لغتنامه دهخدا
مهمان نوازی . [ م ِ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل مهمان نواز. تیمارداری و تعهد و اهتمام کردن در کار مهمان .