کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهرة کمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مهره
لغتنامه دهخدا
مهره . [ م ُرَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل با 258 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
کمان مهره
لغتنامه دهخدا
کمان مهره . [ ک َ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کمان مهره اندازی است که کمان گلوله باشد. (برهان ) (آنندراج ). کمان قروهه . کمان گروهه . (ناظم الاطباء) : همان زیر ترکش کمان مهره داشت دلاور ز هردانشی بهره داشت . فردوسی .کمان مهره انداز تا گوش خویش نهد همچنا...
-
گل مهره
لغتنامه دهخدا
گل مهره . [ گ ِ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) هر گلوله و مهره را گویند که از گل سازند عموماً و کمان گروهه را خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ) : بر سر هر یک مردی یک مهره گل از سفال گل مهره ٔ از سفاله ... که چنانکه گل را بیزی و آنرا سفال کنی هر یک چند پشکل گوسفن...
-
سلطان مهره
لغتنامه دهخدا
سلطان مهره . [ س ُ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) خم آهن . (بحر الجواهر).
-
یک مهره
لغتنامه دهخدا
یک مهره . [ ی َ / ی ِ م ُ رَ / رِ ] (ص مرکب )در اصطلاح زنان ، نوزادی سخت فربه و درشت و گویند این مولود در ماه یا سال اول بمیرد. (یادداشت مؤلف ).
-
درم مهره
لغتنامه دهخدا
درم مهره . [ دِ رَ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) میخ درم . سرسکه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بسازند و آرایش نو کننددرم مهره بر نام خسرو کنند.فردوسی .
-
شاه مهره
لغتنامه دهخدا
شاه مهره . [ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مهره ٔ ممتاز در نوع خود. || یک قسم سنگ قیمتی که گویند در دهان مار و یا سر اژدها یافت میگردد. (ناظم الاطباء).
-
سنگ مهره
لغتنامه دهخدا
سنگ مهره . [ س َ گ ِ م ُ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالبرد. رجوع به همین کلمه شود.
-
مهره ٔ مار
لغتنامه دهخدا
مهره ٔ مار. [ م ُ رَ / رِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مهره ای است به اندازه ٔ برنجی بارنگ سپید که گویند هر ماری دو عدد از آن در درون سردارد و غربال بندان دو تای از آن را در سرکه افکنند به فاصله ای و آن دو در سرکه حرکت کنند تا به یکدیگر پیوندند و ا...
-
مهره دادن
لغتنامه دهخدا
مهره دادن . [ م ُ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) جلا دادن . صیقل کردن . و رجوع به مهره شود.
-
مهره زدن
لغتنامه دهخدا
مهره زدن . [ م ُ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) مهره کشیدن بر صاروج یا کاغذ و غیره برای لغزنده و براق شدن آن . جلا دادن . پرداخت کردن . صیقل کردن . صقال : آن خانه سفید کردند و مهره زدند که گویی هرگز بر آن دیوارها نقش نبوده است . (تاریخ بیهقی ص 118): ترزی...
-
مهره کشیدن
لغتنامه دهخدا
مهره کشیدن . [ م ُ رَ / رِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) صاف و برابر کردن و جلا دادن . (ناظم الاطباء). || مهره ها را داخل رشته کردن . سلة؛ کشیدن مهره در دو رشته . (منتهی الارب ).
-
مهره باز
لغتنامه دهخدا
مهره باز. [ م ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مهره بازنده . که با مهره نرد یا شطرنج بازد : بسان بلعجبی مهره باز استادم نگه کنی به من این خانه پاک و دیگر پاک . سوزنی .ملک توران مهره کردار است بر روی بساطرای ملک آرای تو بر مهره ماهر مهره باز. سوزنی .کعبه در ترب...
-
مهره بازی
لغتنامه دهخدا
مهره بازی . [ م ُ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل مهره باز. || حیله گری . (آنندراج ). فریب و مکر و حیله بازی .(ناظم الاطباء). شعبده . شعوذه . چشم بندی : نراد طرب به مهره بازی از دست بنفش کرده ران را. خاقانی .مشعبذ افلاک را مهره بازی چون مهره به بازی داشتی...
-
مهره تاج
لغتنامه دهخدا
مهره تاج . [ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) هرچیز میان کاواکی مانند شیپور که در آن می دمند. (ناظم الاطباء).