کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منقوط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منقوط
لغتنامه دهخدا
منقوط. [ م َ ] (ع ص ) حرف خجک زده . (آنندراج ). هر حرفی از حروف الفبا که دارای نقطه باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نقطه دار. بانقطه . معجم . مقابل مهمل . (یادداشت مرحوم دهخدا) : اگر شاعری ... حرف عطل یا منقوط لازم دارد هرآینه از نوع تعسفی خا...
-
واژههای مشابه
-
چشم منقوط
لغتنامه دهخدا
چشم منقوط. [ چ َ / چ ِ م ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشمی که نقطه های سپید داشته باشد. (آنندراج ). چشم منقط.
-
حرف منقوط
لغتنامه دهخدا
حرف منقوط. [ ح َ ف ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف نقطه دار. رجوع به حروف منقوطه و حرف معجم شود.
-
واژههای همآوا
-
منغوط
لغتنامه دهخدا
منغوط. [ م ُ غ َ وِ ] (ع ص ) چوب دوتاه . (آنندراج ). چوب خمیده و دولا شده . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
چشم منقط
لغتنامه دهخدا
چشم منقط. [ چ َ / چ ِ م ِ م ُ ن َق ْ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ). چشم منقوط. (آنندراج ). رجوع به چشم منقوط شود.
-
فاسطره
لغتنامه دهخدا
فاسطره . [ ] (معرب ، اِ) اسم یونانی جند است ، و به تای منقوط نیز آمده است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به فاستره شود.
-
هفتصد
لغتنامه دهخدا
هفتصد. [ هََ ص َ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) هفت برابر صد. هفت مرتبه صد تا. نماینده ٔ آن در حساب جُمَّل «ذ» (منقوط) است .
-
منقوطة
لغتنامه دهخدا
منقوطة. [ م َ طَ ] (ع ص ) تأنیث منقوط. نقطه دار. معجمه . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منقوط شود.- حروف منقوطه ؛ حرفها که نقطه دارند، چون خاء و زاء و غیره . مقابل مهمله حرفها که نقطه ندارند مانند حاء و راء. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
خیفاء
لغتنامه دهخدا
خیفاء. [ خ َ ] (ع ص ) مؤنث اخیف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- ناقه ٔ خیفاء ؛ناقه ای که پوست پستان وی فراخ باشد. (منتهی الارب ). ج ، خیفاوات .- || ناقه ٔ فراخ پستان . (منتهی الارب ). ج ، خیفاوات .|| نوشته یاشعری که یک کلمه ٔ آن...
-
نقطه دار
لغتنامه دهخدا
نقطه دار. [ ن ُ طَ / طِ ] (نف مرکب ) منقط. منقوط. بانقطه . (یادداشت مؤلف ). خجک دار. خالدار. حرفی که بر زبر یا زیر آن نقطه باشد. (ناظم الاطباء).
-
ابووثیل
لغتنامه دهخدا
ابووثیل . [ اَ بو وَ ] (اِخ ) مردی از عرب که تنها چند شتر لاغر و نزار داشت و سپس شتران او با خوردن رطب فربه شدند و او غنی گردید و در عزّ پس از ذُل ّ بدو مثل زنند. (المرصع). و ابوتیل با تاء منقوط نیز آمده است .
-
پرستشکده
لغتنامه دهخدا
پرستشکده . [ پ َ رَ ت ِ ک َ دَ / دِ] (اِ مرکب ) عبادتگاه . پرستشگاه . معبد : پرستشکده گشت از ایشان بهشت ببست اندرو دیو را زردهشت . دقیقی .و ولف این کلمه را پرستشکده با ذال منقوط آورده است .