کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منجنیقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
منجنیقی
لغتنامه دهخدا
منجنیقی . [ م َ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به منجنیق . (ناظم الاطباء) (از الانساب سمعانی ). منسوب است به منجنیق . (از منتهی الارب ). || دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل مهندس آورده است . رجوع به دزی ج 2 ص 617 شود.
-
منجنیقی
لغتنامه دهخدا
منجنیقی . [م َ ج َ ] (اِخ ) رجوع به یعقوب بن صابربن برکات شود.
-
جستوجو در متن
-
هفت حصار
لغتنامه دهخدا
هفت حصار. [ هََح ِ ] (اِ مرکب ) کنایت از هفت آسمان است : تا فلک برکشیده هفت حصارمنجنیقی چنین نشد بر کار.نظامی .
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمد منجنیقی . فقیه . رجوع به عبداﷲ... شود.
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابویعقوب . رجوع به اسحاق بن ابراهیم بن یونس ... و منجنیقی شود.
-
عیال فریب
لغتنامه دهخدا
عیال فریب . [ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) آنکه عیال را بفریبد.آنکه یا آنچه عائله ٔ شخصی را فریب دهد : منجنیقی بود به زیور و زیب خانه ویران کن عیال فریب .نظامی .
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن یونس البغدادی الوَرّاق المعروف بالمنجنیقی . مکنی به ابویعقوب . رجوع به منجنیقی و الاعلام زرکلی ج 1 ص 96 شود.
-
خانه ویران کن
لغتنامه دهخدا
خانه ویران کن . [ ن َ / ن ِ ک ُ ] (نف مرکب ) خانه بربادده . خانه برانداز، خانه خراب کن . خراب کننده ٔ خانه : منجنیقی بود بزیور و زیب خانه ویران کن عیال فریب .نظامی .
-
عروس
لغتنامه دهخدا
عروس . [ ع َ ] (اِخ ) نام منجنیقی بود از آن حجاج بن یوسف ، که پانصد مرد آن را می گرداندند. و محمدبن قاسم به سال 89 هَ . ق . آن را برای جنگ با پادشاه هند فرستاد و یکی از اصنام هندیان را بوسیله ٔ آن ویران ساخت . (از تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 143) : ب...
-
نجم الدین
لغتنامه دهخدا
نجم الدین . [ ن َ مُدْ دی ] (اِخ ) یعقوب بن صابر بغدادی ، مکنی به ابویوسف و معروف به ابن صبار منجنیقی . از شعرای معروف عرب است . وی به سال 554 هَ . ق . در حران یا بغداد تولد یافت ، برخی از عمرش در سپاهی گری گذشت و به علت مهارتی که در منجنیق انداختن د...
-
شیشه خانه
لغتنامه دهخدا
شیشه خانه . [ شی ش َ / ش ِ ن َ / ن ِ ] (اِمرکب ) اطاق آینه کاری . (یادداشت مؤلف ) : همچو سنگ منجنیقی آمدی آن سخن بر شیشه خانه ٔ او زدی . مولوی .رفتم به شیشه خانه و چیدم به پیش اوالوان زجاج پر می گلرنگ یک قطار.ارادت خان واضح (از آنندراج ).
-
ام فروة
لغتنامه دهخدا
ام فروة. [ اُم ْ م ِ ف َ وَ ] (ع اِمرکب ) میش . (از المرصع) (آنندراج ). || هامه ٔ سر. || منجنیق . (المرصع) : کیف تری ضیع ام فروةتأخذهم بین الصفا و المروة.و مقصود شاعر از ام فروة منجنیقی است که حجاج در زمان زبیر با آن مکه را سنگباران کرد. (از المرصع)...
-
حکم انداز
لغتنامه دهخدا
حکم انداز. [ ح ُ اَ ] (نف مرکب ) تیرانداز که هیچگاه تیر او خطا نکند. قَدرانداز. قادرانداز : به بی نیازی ایزد اگر خورم سوگندکه نیست همچو منی شاعرسخن پردازخلاف باشد و اندازه ٔ من آن نبودکه نیستم چو حکیمان وقت حکم انداز. سوزنی .فرمود تا انگشتری را بر گن...
-
مرداة
لغتنامه دهخدا
مرداة. [ م ِ ] (ع اِ) چادر. (منتهی الارب ). ملحفه . (اقرب الموارد). || سنگ انداختنی . (منتهی الارب ). مِردی . سنگ پرتاب کردنی . الحجر ترمی به . (از متن اللغة). سنگ منجنیقی .(منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || سنگ که بدان شکنند. (مهذب الاسماء). صخره ای ...