کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منجم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حسام الدین منجم
لغتنامه دهخدا
حسام الدین منجم . [ ح ُ مُدْ دی م ُ ن َج ْ ج ِ ] به زمان مستعصم در بغداد میزیسته است . خوندمیر گوید: در آن ایام که ایلخان (هلاکو) به قتل مستعصم فرمان داد. حسام الدین به ملازمت پادشاه رفته گفت اگر خلیفه کشته گردد، عالم سیاه و تاریک شود و علامت قیامت م...
-
جستوجو در متن
-
کواکب شناس
لغتنامه دهخدا
کواکب شناس . [ ک َ ک ِ ش ِ ] (نف مرکب ) منجم . (آنندراج ). منجم . اخترشناس . (فرهنگ فارسی معین ). ستاره شناس .
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن ابی منصور منجم ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی منجم شود.
-
مناجم
لغتنامه دهخدا
مناجم . [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ مِنجَم . (مهذب الاسماء) (زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منجم شود.
-
ابوعیسی
لغتنامه دهخدا
ابوعیسی . [ اَ سا ] (اِخ ) احمدبن علی بن یحیی منجم . رجوع به احمد... و رجوع به منجم شود.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) ابن منجم هروان بن علی . رجوع به بنی منجم و رجوع به هارون ... شود.
-
اخترشمار
لغتنامه دهخدا
اخترشمار. [ اَ ت َ ش ُ ] (نف مرکب ) منجم .
-
اخترمار
لغتنامه دهخدا
اخترمار. [ اَ ت َ ] (ص مرکب ) اخترشمار. منجم .
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن منجم ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن منجم . رجوع به علی بن هارون بن علی بن ... شود.
-
اخترگو
لغتنامه دهخدا
اخترگو. [ اَ ت َ ] (نف مرکب ) اخترگوی . منجم . منجم احکامی . منجم حشوی . کاهن . (زوزنی ) (محمودبن عمر ربنجنی ). عرّاف . (محمودبن عمر ربنجنی ). فال گوی : اسپ کش گفتی سقط گردد کجاست کور اخترگوی و محرومی ز راست . مولوی .- اخترگوی شدن ؛ کهانت .
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) کنیت ابن منجم احمد.
-
حسین
لغتنامه دهخدا
حسین . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن علی منجم . رجوع به حسین قبانی شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوعیسی . رجوع به احمدبن علی منجم ... شود.
-
ابوعون
لغتنامه دهخدا
ابوعون . [ اَ ع َ ] (اِخ ) احمدبن منجم کاتب . رجوع به احمد... شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جابر بِتانی . منجم است .