کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
منتظر خدمت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
امام منتظر
لغتنامه دهخدا
امام منتظر. [ اِ م ِ م ُ ت َ ظَ ] (اِخ ) محمدبن حسن عسکری امام دوازدهم شیعه ٔ امامیه ٔ اثناعشری را گویند. رجوع به محمد... و مهدی شود.
-
جستوجو در متن
-
شاغل
لغتنامه دهخدا
شاغل . [غ ِ ] (ع ص ) مشغول کننده . (دهار). در کار دارنده . (منتهی الارب ). شغله به ؛ جعله مشغولاً فهو شاغل . (اقرب الموارد). ج ، شواغل . (دهار). || شغل شاغل ؛ مبالغة. تقول «انا فی شغل شاغل ». (اقرب الموارد). کارگران . در تأکید گویند. (ناظم الاطباء) ...
-
خدمت
لغتنامه دهخدا
خدمت . [ خ ِ م َ ] (ع اِمص ) پرستاری و تعهد و تیمار. انجام عملی از سر بندگی و دلسوزی برای کسی . تیمار و تعهد و دلسوزی و نیکو خدمتی در حق کسی : مرافقت ؛ انجام کاری نیک در حق کسی : امیر احمد را گفت : بشادی خرام و هشیار باش و قدر این نعمت بشناس و شخص ما...
-
تایلر
لغتنامه دهخدا
تایلر. [ ل ُ ] (اِخ ) بارون ایزیدور ژوستن سه ورن . نویسنده و هنرمند فرانسوی است که بسال 1789 م . در بروکسل از یک خانواده ٔ انگلیسی متولد شد و در سال 1879 در پاریس درگذشت . نخست آجودان ژنرال «اورسه » در اسپانی بود، آنگاه خود را منتظر خدمت ساخت و پس از...
-
باد شمال
لغتنامه دهخدا
باد شمال . [ دِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بادی که از شمال وزد. مَحْوة. شَمَل . مِسْع. (منتهی الارب ). اَوْر. (منتهی الارب ). جَرْبیا. اُم ّمَرْزَم . (منتهی الارب ) (دهار) : بر طریق راست رو چون باد گردنده مباش گاه با باد شمال و گاه با باد صبا. نا...
-
ایرج
لغتنامه دهخدا
ایرج . [ رَ ] (اِخ ) (... میرزا) جلال الممالک ، فرزند غلامحسین میرزا پسر ملک ایرج بن فتحعلی شاه در اوایل رمضان 1291 هَ. ق . در تبریز متولد شد. غلامحسین میرزا اسم او را ایرج نهاد ولی بپاس احترام اسم جد خود تا چندی امیرخان نامیده میشد. وی پس از تحصیل ب...
-
امیدوار
لغتنامه دهخدا
امیدوار. [ اُمیدْ/اُم ْ میدْ ] (ص مرکب ) آرزومند. (فرهنگ فارسی معین ). راجی . مرتجی . آمِل . (یادداشت مؤلف ). مشتاق . پرامید. امیددارنده . خواهان : بپرسید ازو نامور شهریارکه از مردمان کیست امّیدوار. فردوسی .همیشه خردمند امّیدوارنبیند بجز شادی از روز...
-
متصدی
لغتنامه دهخدا
متصدی . [ م ُ ت َ ص َدْ دی ] (ع ص ) پیش آینده . (منتهی الارب ). پیش آینده . از تصدی که بمعنی پیش آمدن است ... و از پیش آینده در اینجا مراد از پیشکار است . (آنندراج ) (غیاث ). پیش آینده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تعرض نماینده . (منتهی الار...
-
مشتاق
لغتنامه دهخدا
مشتاق . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ش و ق ») آزمند چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آرزومند. (مهذب الاسماء). آزمند به چیزی . آرزومند. و بسیار مایل و راغب و طالب و دارای شوق . (ناظم الاطباء). خواهان : سمن بوی آن سر زلفش که مشکین کرد آفاقش عجب نی ار تبت گردد ...
-
معتقد
لغتنامه دهخدا
معتقد. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) گرونده و یقین کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). اعتقاد دارنده و باورکننده و گرونده و گرویده و یقین کننده و ایمان آورنده . (ناظم الاطباء) : اولاً لشکر آن مرتضی که باشند شیرمردان فلیسان باشند و سپاه سالاران در عابش و.....
-
لئوستن
لغتنامه دهخدا
لئوستن . [ ل ِ ءُ ت ِ ] (اِخ ) نام سرداری آتنی معاصر با اسکندر کبیر. پس از درگذشتن اسکندر آتنی ها به تشویق دموستن خطیب شهیر به خیال استقلال افتادند و لئوستن را مأمور کردند که هشت هزار نفر سپاهیان اجیری که در دماغه ٔ تِناردر پلوپونس اقامت داشتند و آن...
-
یغما
لغتنامه دهخدا
یغما. [ ی َ ] (اِخ ) رحیم یغمای جندقی ، فرزند حاجی ابراهیم قلی (1196-1276 هَ. ق .) و متخلص به یغما. از ده خور جندق و بیابانک واقع در میان کویر است . کودکی فقیر بود. گویند روزی امیر اسماعیل خان عامری فرمانروای جندق و بیابانک از ده خور می گذشت و یغما ک...
-
تحفة
لغتنامه دهخدا
تحفة. [ ت ُ ف َ/ ت ُ ح َ ف َ ] (ع اِ) ج ، تُحَف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). ج ، تحائف . (قطر المحیط). هدیه و ارمغان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هدیه . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). ترفه . (قطر المحیط). تحفه : تا آنکه ملائکه ملاق...
-
فرصت
لغتنامه دهخدا
فرصت . [ ف ُ ص َ ] (ع اِ) فُرصة. نوبت . (اقرب الموارد). موقع. مجال . (ناظم الاطباء) : اگر در حیرت روزگار گذارم فرصت فایت شود.(کلیله و دمنه ). یاد کرده می آید ضایع گردانیدن فرصت . (کلیله و دمنه ). در آن فرصت که من در خدمت مولانا سعدالدین ... می بودم ....